از حنين تا تبوك: جنگ هاي اسلام با يهود و اقوام ديگر از ديدگاه قرآن و حديث

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور : از حنين تا تبوك: جنگ هاي اسلام با يهود و اقوام ديگر از ديدگاه قرآن و حديث تفسير موضوعي الميزان به اهتمام سيدمهدي امين با نظارت محمد بيستوني. مشخصات نشر : قم: بيان جوان 1390. مشخصات ظاهري : 183جيبي 183 ص 11×5/16س م. فروست : تفسير علامه [ج.] 34. شابك : 978-600-228-127-2 وضعيت فهرست نويسي : فيپا يادداشت : اين كتاب براساس كتاب " الميزان في التفسيرالقرآن " تاليف محمدحسين طباطبايي است. يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس. عنوان ديگر : جنگ هاي اسلام با يهود و اقوام ديگر از ديدگاه قرآن و حديث. عنوان ديگر : تفسير موضوعي الميزان. موضوع : تفاسير شيعه -- قرن 14 موضوع : فتوحات اسلامي -- جنبه هاي قرآني شناسه افزوده : بيستوني محمد، 1337 - ناظر شناسه افزوده : طباطبائي محمدحسين 1281 - 1360 . الميزان في تفسير القرآن شناسه افزوده : تفسير علامه [ج.] 34. رده بندي كنگره : ‮ BP98 /‮الف 83ت7 34.ج 1390 رده بندي ديويي : ‮ 297/179 شماره كتابشناسي ملي : 2717858

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

تأييدي__ه آية اللّه محم__د ي___زدى رئيس شورايعالى مديريت حوزه علميه ••• 5

تأييدي__ه آية اللّه م__رتض__ى مقت__دائ_ى م_دي__ريت ح_وزه علمي___ه ق__م ••• 6

تأيي_ديه آية اللّه سيد عل_ى اصغ__ر دستغي_ب نماينده خبرگان رهب___رى••• 7

مق_____دم____ه ن_اش_____ر••• 8

مق___دم____ه م__ؤل_____ف••• 12

فصل اول : جنگ حُنَين••• 17

ج___ن__گ حُ__نَ__ي__ن••• 17

كثرت نفرات و غ_رور م_سلمين••• 20

(209)

دلاي__ل ش____روع ج__ن____گ حني_ن و آراي__ش ل_ش_ك___ر دش_م___ن••• 22

تجهيزات و تركيب لشكر اسلام••• 24

(210)

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

ش____روع جن___گ و شكس__ت مسلمي__ن••• 26

صدور فرمان مق_اومت و برگشت فراريان••• 27

كشت_ه شدگان، غن_ايم، و اس_راى دش_م_ن••• 28

ام_دادهاى الهى و چگونگى هزيمت

دشمن••• 29

تقسي_م غن_اي__م و اعت___راض انص____ار••• 31

ع__زي__زت__ري__ن غنيم____ت انص_____ار!••• 33

بخشي___دن اس___راء به خ_انواده اسيران••• 34

ش_ه________داى ج_ن_______گ ح_ن_ي_____ن••• 37

(211)

پ_ايم__ردان ث_ابت ق___دم جبه__ه حني___ن••• 38

(212)

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

فصل دوم : آغ__از جن_گ هاى اس__لام با يه_ود••• 41

پيم____ان ه_ا و جن__گ ه_اى پي___امب_ر ب_ا ي_ه__ود••• 41

يهود كافر پيمان شكن - بدترين جنبنده روى زمين••• 42

ب_رخ_ورد ق_اط__ع ب_ا ي_ه__ود••• 44

خيانت يهود در نقض پيمان ها••• 46

دست_ور جن_گ با پيمان شكنان••• 47

خ_لاصه ت_اري_خ ج_نگ ه_اى م_سلمان_ان ب_ا يه_ود••• 48

س_ابق_ه ك_وچ يه_ود به مدينه••• 49

(213)

مع___اه__ده و جن_گ ب___ا ي_ه___ود بن_ى قينق___اع••• 50

(214)

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

مع__اه____ده و جن__گ با ط_ايف_ه بنى النضير••• 51

م_ع_اه____ده و جن____گ ب__ا بن__ى ق_ريظ___ه••• 56

جنگ خيبر••• 61

فصل سوم : جنگ ب_ا ي_ه_وديان بنى النضير••• 63

قبيله يه_ود بن_ى النضير و پيمان شكنى آن ها••• 63

توطئه مشترك منافقين و يه_ود بن_ى النضي_ر••• 69

جزئياتى از مقدمات و نتايج جنگ بنى النضير••• 74

مسئله غنايم بنى النضير و دستور تقسيم آن••• 78

(215)

ب_رخ_ورد انص_ار ب_ا مسئل_ه تقسي_م غن_اي_م••• 85

(216)

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

فصل چهارم : جنگ ب_ا يهوديان بنى قريظه••• 87

پايان جن_گ خن_دق و آغ_از جنگ بن_ى قريظه••• 87

حكمي___ت بي____ن يه____ود و مس_لم__ان__ان••• 93

سرنوشت اسرا و فرماندهان شكست خورده••• 95

فصل پنجم : جنگ خيبر••• 99

جنگ آينده، جنگ خيبر••• 99

آزم__ايش_ى مج____دد، در جنگ____ى ت____ازه••• 102

رف_____ع حك___م ج_ه___اد از معل___ولي____ن••• 104

(217)

ج_زئيات جنگ خ_يب_ر در رواي_ات اسلام_ى••• 105

(218)

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

آغ_از جن_گ و شه_ادت ع__ام_ر ش__اع____ر••• 107

مح_اصره خيب_ر و ناتوانى عمربن خط_اب••• 109

رايت اسلام ب_ه دست على سپرده مى شود!••• 110

عل__ى در قلع__ه خيب_ر را از ج_ا مى كن___د!••• 113

دع__اى رس__ول اللّه صلى الله عليه و آله در ح__ق عل__ى••• 114

فت__ح ق_لاع يه__ود خيب__ر و اس_ارت آن ها••• 116

شرايط صلح يه_ود••• 118

فدك تسليم مى شود!••• 119

(219)

مس_م___وم ش___دن رس___ول ال_لّ___ه صلى الله عليه و آله ••• 120

(220)

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

فص_ل

ششم : جن_گ ت_بوك••• 123

تدارك جنگ مسلمين با روم••• 123

خطبه رسول اللّه صلى الله عليه و آله در مقدمه جنگ تبوك••• 125

م_تخ_لفي_ن از ج_نگ ت_ب_وك••• 130

ع_ق_ب م_ان_ده ه_ا از ل_ش_ك_ر••• 132

اب_وذر ب_ى م_رك_ب از لشك_ر ع_ق_ب م_ان_ده••• 133

س_ه ران_ده ش_ده پشي_م_ان••• 135

جنگ تبوك، آزم_ايش_ى بي_ن نف_اق و ص_دق••• 140

(221)

نق_ش ت_خ_ريب_ى من_اف_ق_ان در جن_گ تب_وك••• 143

(222)

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

حذف من_افقين از جنگ تبوك••• 147

تحليل_ى در مسئله نفاق در مسلمانان اوليه••• 151

م_ؤمني_ن، و مشك_لات جن_گ••• 152

ك__ارشكن__ى هاى من_افقي_ن در جن_گ تبوك••• 153

ت_وطئ_ه قت_ل رس_ول اللّه در جن_گ تب__وك••• 155

تبليغات و كارشكنى منافقان در جنگ تبوك••• 160

س_اع_ات عس_رت و دش_وارى جن_گ تب_وك••• 166

تأمي_ن كنندگ_ان من_ابع م_الى و ج_انى جنگ••• 170

(223)

تقديم به

اِلى سَيِّدِنا وَ نَبِيِّنا مُحَمَّدٍ

رَسُ_ولِ اللّ_هِ وَ خاتَ_مِ النَّبِيّينَ وَ اِلى مَوْلانا

وَ مَوْلَى الْمُوَحِّدينَ عَلِىٍّ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ وَ اِلى بِضْعَةِ

الْمُصْطَفى وَ بَهْجَةِ قَلْبِهِ سَيِّدَةِ نِساءِ الْعالَمينَ وَ اِلى سَيِّدَىْ

شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ، السِبْطَيْنِ، الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ اِلَى الاَْئِمَّةِ التِّسْعَةِ

الْمَعْصُومينَ الْمُكَرَّمينَ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ لاسِيَّما بَقِيَّ___ةِ اللّهِ فِى الاَْرَضينَ وَ وارِثِ عُلُومِ

الاَْنْبِياءِ وَ الْمُرْسَلينَ، الْمُعَدِّ لِقَطْعِ دابِرِالظَّلَمَةِ وَ الْمُدَّخِرِ لاِِحْياءِ الْفَرائِضِ وَ مَعالِمِ الدّينِ ،

الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صاحِبِ الْعَصْرِ وَ الزَّمانِ عَجَّلَ اللّهُ تَعالى فَرَجَهُ الشَّريفَ فَيا مُعِزَّ

الاَْوْلِياءِوَيامُذِلَ الاَْعْداءِاَيُّهَاالسَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَيْنَ الاَْرْضِ وَالسَّماءِقَدْمَسَّنا

(4)

وَ اَهْلَنَا الضُّ___رَّ فى غَيْبَتِ___كَ وَ فِراقِ___كَ وَ جِئْن_ا بِبِضاعَ_ةٍ

مُزْجاةٍ مِنْ وِلائِكَ وَ مَحَبَّتِكَ فَاَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ مِنْ مَنِّكَ وَ

فَضْلِكَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنا بِنَظْرَةِ رَحْمَةٍ مِنْكَ

اِنّا نَريكَ مِنَ الْمُحْسِنينَ

متن تأئيديه حضرت آية اللّه محمد يزدى

رييس دبيرخانه مجلس خبرگان رهبرى و رييس شورايعالى مديريت حوزه علميه

بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحيم

قرآن كريم اين بزرگ ترين هديه آسمانى و عالى ترين چراغ هدايت كه خداوند عالم به وسيله آخرين پيامبرش براى بشريت فروفرستاده است؛ همواره انسان ها را دستگيرى و راهنمايى نموده و مى نمايد. اين انسان ها هستند كه به هر مقدار بيشتر با اين نور و رحمت

(5)

ارتباط برقرار كنند بيشتر بهره مى گيرند. ارتباط انسان ها با قرآن كريم با خواندن، انديشيدن، فهميدن، شناختن اهداف آن شكل مى گيرد. تلاوت، تفكر، دريافت و عمل انسان ها به دستورالعمل هاى آن، سطوح مختلف دارد. كارهايى كه براى تسهيل و روان و آسان كردن اين ارتباط انجام مى گيرد هركدام به نوبه خود ارزشمند است. كارهاى گوناگونى كه دانشمند محترم جناب آقاى دكتر بيستونى براى نسل جوان در جهت اين خدمت بزرگ و امكان ارتباط بهتر نسل جوان باقرآن انجام داده اند؛ همگى قابل تقدير و تشكر و احترام است. به علاقه مندان

بخصوص جوانان توصيه مى كنم كه از اين آثار بهره مند شوند.

توفيقات بيش از پيش ايشان را از خداوند متعال خواهانم.

محمد يزدى

رييس دبيرخانه مجلس خبرگان رهبرى 1/2/1388

(6)

متن تائيديه حضرت آية اللّه مرتضى مقتدايى

بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحيم

توفيق نصيب گرديد از مؤسسه ق__رآنى تفسير جوان بازديد داشته باشم و مواجه شدم با يك باغستان گسترده پرگل و متنوع كه به طور يقين از معجزات قرآن است كه اين ابتكارات و روش هاى نو و جالب را به ذهن يك نفر كه بايد مورد عنايت ويژه قرار گرفته باشد القاء نمايد تا بتواند در سطح گسترده كودكان و جوانان و نوجوانان و غيرهم را با قرآن مجيد مأنوس به طورى كه مفاهيم بلند و باارزش قرآن در وجود آنها نقش بسته و روش آنها را الهى و قرآنى نمايد و آن برادر بزرگوار جناب آقاى دكتر محمد بيستونى است كه اين توفيق نصيب ايشان گرديده و ذخيره عظيم و باقيات الصالحات جارى براى آخرت ايشان هست. به اميد اين كه همه اقدامات با خلوص قرين و مورد توجه

(7)

ويژه حضرت بقيت اللّه الاعظم ارواحنافداه باشد.

مرتضى مقتدايى

به تاريخ يوم شنبه پنجم ماه مبارك رمضان المبارك 1427

(8)

متن تأييديه حضرت آية اللّه سيدعلى اصغردستغيب نماينده محترم خبرگان رهبرى دراستان فارس

بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحيم

«وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْيانا لِكُلِّ شَىْ ءٍ» (89 / نحل)

تفسير الميزان گنجينه گرانبهائى است كه به مقتضاى اين كريمه قرآنى حاوى جميع موضوعات و عناوين مطرح در زندگى انسان ها مى باشد. تنظيم موضوعى اين مجموعه نفيس اولاً موجب آن است كه هركس عنوان و موضوع مدّنظر خويش را به سادگى پيدا كند و ثانيا زمينه مناسبى در راستاى تحقيقات موضوعى براى پژوهشگران و انديشمندان جوان حوزه و دانشگاه خواهد بود.

اين توفيق نيز در ادامه برنامه هاى مؤسسه قرآنى تفسير جوان در تنظيم و نشر آثار

(9)

قرآنى مفسّرين بزرگ و نامى در طول تاريخ اسلام، نصيب برادر ارزشمندم جناب آقاى دكتر محمد بيستونى و گروهى از

همكاران قرآن پژوه ايشان گرديده است. اميدوارم همچن__ان از توفيق__ات و تأيي__دات اله_ى برخ__وردار باشند.

سيدعلى اصغر دستغيب

28/9/86

(10)

مقدمه ناشر

براساس پژوهشى كه در مؤسسه قرآنى تفسير جوان انجام شده، از صدر اسلام تاكنون حدود 000/10 نوع تفسير قرآن كريم منتشر گرديده است كه بيش از 90% آنها به دليل پرحجم بودن صفحات، عدم اعرابگذارى كامل آيات و روايات و كلمات عربى، نثر و نگارش تخصصى و پيچيده، قطع بزرگ كتاب و... صرفا براى «متخصصين و علاقمندان حرفه اى» كاربرد داشته و افراد عادى جامعه به ويژه «جوانان عزيز» آنچنان كه ش__ايست__ه است نمى ت_وانند از اين قبيل تفاسير به راحتى استفاده كنند.

مؤسسه قرآنى تفسير جوان 15 سال براى ساده سازى و ارائه تفسير موضوعى و كاربردى در كنار تفسيرترتيبى تلاش هاى گسترده اى را آغاز نموده است كه چاپ و انتشار تفسير جوان (خلاصه 30 جلدى تفسير نمونه، قطع جيبى) و تفسير نوجوان (30 جلدى، قطع جيبى

(11)

كوچك) و بيش از يكصد تفسير موضوعى ديگر نظير باستان شناسى قرآن كريم، رنگ شناسى، شيطان شناسى، هنرهاى دستى، ملكه گمشده و شيطانى همراه، موسيقى، تف__اسي__ر گ__رافيك__ى و... بخش__ى از خ__روج_ى هاى منتشر شده در همين راستا مى باشد.

كتابى كه ما و شما اكنون در مح_ضر ن_ورانى آن هستي_م ح_اص_ل ت__لاش 30 س__اله «استادارجمند جناب آقاى سيدمهدى امين» مى باشد.ايشان تمامى مجلدات تفسيرالميزان را به دق__ت مط__العه ك__رده و پس از فيش بردارى، مطالب را «بدون هيچ گونه دخل و تصرف در متن تفسير» در هفتاد عنوان موضوعى تفكيك و براى نخستين بار «مجموعه 70 جلدى تفسير موضوعى الميزان» را ت__دوي__ن نم__وده ك__ه ه_م به صورت تك موضوعى و هم به شكل دوره اى براى ج_وان_ان عزيز ق_اب__ل استفاده كاربردى است.

«تفسير

الميزان» به گفته شهيد آية اللّه مطهرى (ره) «بهترين تفسيرى است كه در ميان

(12) از حنين تا تبوك

شيعه و سنى از صدر اسلام تا امروز نوشته شده است». «الميزان» يكى از بزرگ ترين آثار علمى علامه طباطبائى (ره)، و از مهم ترين تفاسير جهان اسلام و به حق در نوع خود كم نظير و مايه مباهات و افتخار شيعه است. پس از تفسير تبيان شيخ طوسى (م 460 ه) و مجمع البيان شيخ طبرسى (م 548 ه) بزرگ ترين و جامع ترين تفسير شيعى و از نظر قوّت علمى و مطلوبيت روش تفسيرى، بى نظير است. ويژگى مهم اين تفسير به كارگيرى تفسير قرآن به قرآن و روش عقل__ى و است__دلالى اس__ت. اي__ن روش در ك__ار مفسّ__ر تنها در كنار هم گذاشتن آيات براى درك معناى واژه خلاصه نمى شود، بلكه موضوعات مشابه و مشت__رك در س__وره هاى مختلف را كنار يكديگر قرار مى ده__د، تحلي__ل و مقايس__ه مى كن__د و ب__راى درك پي__ام آيه به شي__وه ت_دبّ_رى و اجته_ادى ت_وسل مى جويد.

يكى از ابعاد چشمگير الميزان، جامعه گرايى تفسير است. بى گمان اين خصيصه از

مقدمه ناشر (13)

انديشه و گرايش هاى اجتماعى علامه طباطبائى (ره) برخاسته است و لذا به مباحثى چون حكومت، آزادى، عدالت اجتماعى، نظم اجتماعى، مشكلات امّت اسلامى، علل عقب ماندگى مسلم__ان__ان، حق__وق زن و پ__اس__خ به شبه__ات م__اركسيس__م و ده ها موضوع روز، روى آورده و ب__ه ط__ور عمي_ق م__ورد بح__ث و بررسى قرارداده است.

شيوه مرحوم علاّمه به اين شرح است كه در آغاز، چندآيه از يك سوره را مى آورد و آيه، آيه، نكات لُغوى و بيانى آن را شرح مى دهد و پس از آن، تحت عنوان بيان آيات كه شامل مباحث موضوعى است به تشريح آن مى پردازد.

ول__ى مت__أسف__انه

ق__در و ارزش اين تفسير در ميان نسل جوان ناشناخته مانده است و بنده در جلسات ف__راوان__ى كه با دانشج_ويان يا دانش آموزان داشته ام همواره نياز فراوان آنها را به اين تفسير دري__افت__ه ام و به همين دليل نسبت به همكارى با جن__اب آق__اى

(14) از حنين تا تبوك

سيدمهدى امي__ن اق__دام نم______وده ام.

امي__دوارم اي___ن قبي__ل ت__لاش ه__اى ق__رآن__ى م__ا و شم__ا ب__راى روزى ذخي__ره ش__ود ك__ه ب__ه ج__ز اعم__ال و ني__ات خ_الص_انه، هي_چ چي_ز ديگ_رى ك_ارس_از نخواهد بود.

دكتر محمد بيستونى

رئيس مؤسسه قرآنى تفسير جوان

تهران _ تابستان 1388

مقدمه ناشر (15)

مق_دم_ه م_ؤل_ف

اِنَّ___هُ لَقُ_____رْآنٌ كَ___ري__مٌ

ف___ى كِت____ابٍ مَكْنُ_____ونٍ

لا يَمَسُّ___هُ اِلاَّ الْمُطَهَّ___روُنَ

اين ق_رآن_ى اس__ت ك__ري__م

در كت_____اب___ى مكن______ون

كه جز دست پ__اك__ان و فه_م خاصان بدان نرسد!

(77 _ 79/ واقعه)

اين كتاب به منزله يك «كتاب مرجع» يافرهنگ معارف قرآن است كه از «تفسير الميزان» انتخ_اب و تلخي_ص، و بر حسب موضوع طبقه بندى شده است.

(16)

در تقسيم بندى به عمل آمده از موضوعات قرآن كريم قريب 70 عنوان مستقل به دست آمد. هر يك از اين موضوعات اصلى، عنوان مستقلى براى تهيه يك كتاب در نظر گرفته شد. هر كتاب در داخل خود به چندين فصل يا عنوان فرعى تقسيم گرديد. هر فصل نيز به سرفصل هايى تقسيم شد. در اين سرفصل ها آيات و مفاهيم قرآنى از متن تفسي_ر المي__زان انتخ__اب و پس از تلخيص، به روال منطقى، طبقه بندى و درج گرديد، به طورى كه خواننده جوان و محقق ما با مطالعه اين مطالب كوتاه وارد جهان شگفت انگيز آيات و معارف قرآن عظيم گردد. در پايان كار، مجموع اين معارف به قريب 5 هزار عنوان يا سرفصل بالغ گرديد.

از

لح__اظ زم__انى: كار انتخاب مطالب و فيش بردارى و تلخيص و نگارش، از

مقدمه مؤلف (17)

اواخ__ر س__ال 1357 ش__روع و ح__دود 30 س__ال دوام داشت__ه، و با توفيق الهى در ليالى مب__اركه قدر سال 1385پايان پذيرفت__ه و آم__اده چ__اپ و نش__ر گ_ردي_ده است.

ه__دف از تهيه اين مجموع__ه و نوع طبقه بندى مطالب در آن، تسهيل مراجعه به شرح و تفسير آيات و معارف قرآن شريف، از جانب علاقمندان علوم قرآنى، مخصوصا محققين جوان است كه بتوانند اطلاعات خود را از طريق بيان مفسرى بزرگ چون علامه فقيد آية اللّه طباطبايى دريافت كنند، و براى هر سؤال پاسخى مشخص و روش__ن داشت___ه باشن__د.

سال هاى طولانى، مطالب متعدد و متنوع درباره مفاهيم قرآن شريف مى آموختيم اما وقتى در مقابل يك سؤال درباره معارف و شرايع دين مان قرار مى گرفتيم، يك جواب مدون و مشخص نداشتيم بلكه به اندازه مطالب متعدد و متنوعى كه شنيده بوديم بايد

(18) از حنين تا تبوك

جواب مى داديم. زمانى كه تفسير الميزان علامه طباطبايى، قدس اللّه سرّه الشريف، ترجمه شد و در دسترس جامعه مسلمان ايرانى قرار گرفت، اين مشكل حل شد و جوابى را كه لازم بود مى توانستيم از متن خود قرآن، با تفسير روشن و قابل اعتمادِ فردى كه به اسرار مكنون دست يافته بود، بدهيم. اما آنچه مشكل مى نمود گشتن و پيدا كردن آن جواب از لابلاى چهل (يا بيست) جلد ترجمه فارسى اين تفسير گرانمايه بود. لذا اين ضرورت احساس شد كه مطالب به صورت موضوعى طبقه بندى و خلاصه شود و در قالب يك دائرة المع__ارف در دست__رس همه دين دوستان قرارگيرد. اين همان انگيزه اى ب_ود ك_ه م_وجب تهيه اين مجل__دات گ__رديد.

بديهى است

اين مجلدات شامل تمامى جزئيات سوره ها و آيات الهى قرآن نمى شود، بلكه سعى شده مطالبى انتخاب شود كه در تفسير آيات و مفاهيم قرآنى، علامه بزرگوار

مقدمه مؤلف (19)

به شرح و بسط و تفهيم مطلب پرداخته است.

اص__ول اي__ن مط__ال__ب با ت__وضي__ح و تفصي__ل در «تفسير الميزان» موجود است ك__ه خ_وانن__ده مى تواند براى پى گيرى آن ها به خود الميزان مراجعه نمايد. براى اين منظور مستند ه__ر مطل__ب با ذك__ر شم__اره مجل__د و شماره صفحه مربوطه و آيه م_ورد استناد در هر مطلب قيد گرديده است.

ذكراين نكته لازم است كه چون ترجمه تفسيرالميزان به صورت دومجموعه 20 جلدى و 40جلدى منتشرشده بهتراست درصورت نيازبه مراجعه به ترجمه الميزان، بر اساس ترتيب عددى آيات قرآن به سراغ جلد موردنظر خود، صرف نظراز تعداد مجلدات برويد.

و مقدر بود كه كار نشر چنين مجموعه آسمانى در مؤسسه اى انجام گيرد كه با ه__دف نش__ر مع__ارف ق__رآن ش__ري_ف، به صورت تفسير، مختص نسل جوان،

(20) از حنين تا تبوك

تأسيس شده باشد، و استاد مسلّم، جن__اب آق_اى دكت_ر محم__د بيستونى، اصلاح و تنقي__ح و نظ__ارت هم__ه ج__انب_ه بر اين مجم__وعه ق_رآنى شريف را به عه__ده گي__رد.

مؤسسه قرآنى تفسير جوان با ابتكار و سليقه نوين، و به منظور تسهيل در رساندن پيام آسمانى قرآن مجيد به نسل جوان، مطالب قرآنى را به صورت كتاب هايى در قطع جيب__ى منتش__ر مى كن__د. اي__ن ابتك__ار در نش__ر همي__ن مجل__دات ني__ز به كار رفته، ت__ا مط__الع__ه آن در ه__ر ش__راي__ط زم__ان__ى و مك__انى، براى ج__وانان مشتاق فرهنگ الهى قرآن شريف، ساده و آسان گردد...

و ما همه بندگانى هستيم هر يك حامل وظيفه تعيين شده از جانب دوست، و آنچه انج__ام ش__ده و مى ش_ود، همه

از جانب اوست !

و صلوات خدا بر محمّد مصطفى صلى الله عليه و آله و خاندان جليلش باد كه نخستين حاملان اين

مقدمه مؤلف (21)

وظيفه الهى بودند، و بر علامه فقيد آية اللّه طباطبايى و اجداد او، و بر همه وظيفه داران اين مجموعه شريف و آباء و اجدادشان باد، كه مسلمان شايسته اى بودند و ما را نيز در مسي__ر شن__اخت اس_لام واقعى پرورش دادن_د!

ليله قدر سال 1385

سيد مهدى حبيبى امين

(22) از حنين تا تبوك

فصل اول :جنگ حُنَين

جنگ حُنَين

«لَقَ__دْ نَصَرَكُ_مُ اللّهُ فى مَواطِ__نَ كَثيرَةٍ وَ يَوْمَ حُنَيْ__نٍ... .» (25 تا 28 / توبه)

قرآن مجيد در ضمن آيات فوق تاريخ جنگ حنين را يادآورى مى كند، و بر مؤمنين منت مى گذارد كه چگونه مانند ساير جنگ ها نصرتشان داد، آن هم چه نصرت عجيبى

(23)

كه در حين ضعف و كمى نفرات، به خاطر تأييد پيامبر خود، آيات عجيبى نشان داد و لشكريانى فرستاد كه مؤمنين ايشان را نمى ديدند، و سكينت و آرامش خاطر در دل رسول گرامى خود و مؤمنين افكند، و كفار را به دست مؤمنين عذاب كرد!

«حنين» اسم بيابانى است ميان مكه و طائف، كه جنگ معروف حنين در آن جا اتفاق افتاده است. در اين جنگ رسول خدا صلى الله عليه و آله با قوم «هوازن» و «ثقيف» مصاف داد. روزى بود كه بر مسلمين بسيار سخت گذشت، به طورى كه در اول شكست خوردند و هزيمت كردن__د، و لكن در آخر خداى تعال_ى به نصرت خود تأييدش__ان فرمود، و در نتيجه غالب گشتند.

قرآن مجيد با عبارت «خدا در مواقف بسيارى شما را يارى كرد...،» تذكر مى دهد كه نصرت الهى لشكريان اسلام را در مواطن متعدد و كثير دستگير شده است. مراد به اين چند

موطن، مواطن جنگى است، از قبيل: جنگ بدر، جنگ احد، جنگ خندق، جنگ خيبر، و امث__ال آن ها.

(24) از حنين تا تبوك

داستان حنين و متعلقات آن از منت هايى حكايت مى كند كه خداوند متعال بر اهل اسلام نهاده و آن ها را يارى فرموده است. در اين جنگ، خداى تعالى در دل هاى مسلمين سكينت ايجاد كرده و با نزول ملائكه، دشمنان اسلام را عذاب فرموده است.

آيات، به طورى كه ملاحظه مى شود، خطاب به عموم مسلمين است، و اين سؤال پيش مى آيد كه در ميان مسلمين گروهى از منافقين، و ضعفاى در ايمان، و گروهى ديگر از دارندگان ايمان صادق به اختلاف مراتب، وجود داشتند، ولى همه مسلمين خطاب نصرت را دريافت كرده اند.

جواب اين است كه، درست است كه همه در يك درجه از ايمان نبودند، لكن همين قدر

جنگ حُنَين (25)

كه مؤمنين صادق الايمان نيز در ميان آن ها بودند، كافى است كه خطاب به طور دسته جمعى شود، چون همين مسلمين با همين درجه اختلاف در مراتب ايمانشان بودند كه در جنگ هاى ب_در و احد و خن_دق و خيبر و حنين و غي_ر آن ش_ركت كردند.

(26) از حنين تا تبوك

كثرت نفرات و غرور مسلمين

آيه شريفه با عبارت «اِذْ اَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ» مى فهماند كه وضع روحى و غرور مسلمين در ساعات اوليه شروع جنگ چگونه بوده است؟

- وقتى به مسرت آورد شما را آن كثرتى كه در خود ديديد، و در نتيجه اعتمادتان به خدا قطع شد، و به حول و قوت او تكيه نكرديد، بلكه به حول و قوت خود اعتماد نموديد، و خاطر جمع شديد كه با اين همه كثرت كه ماراست در همان ساعت اول دشمن را هزيمت مى دهيم، و

حال آن كه كثرت نفرات بيش از يك سبب ظاهرى نيست، و تازه سببيت آن ه_م به اذن خداست، كه مسبب الاسباب است!

خداوند متعال به زودى روشنشان كرد كه:

كثرت نفرات و غرور مسلمين (27)

- كثرت جمعيت سببى موهوم بيش نيست، و در وسع خود هيچ غنايى ندارد، تا با غن_اى خ_ود شما را بى ني_از از خدا گرداند!

_ «وَ ض____اقَ__تْ عَلَيْكُ______مُ الاَْرْضُ بِم____ا رَحُبَ_______تْ...!»

_ «دشمن چنان شما را احاطه كرد كه زمين با همه فراخى اش آن چنان بر شما تنگ گرديد ديگ__ر مأمنى كه در آن جا قرار بگيريد، و پناهى كه در آن جا بياساييد و از شر دشمن خ__ود را نگه داري__د، پي__دا نمى كرديد، و در فرار كردنتان چنان بوديد كه به هيچ چيز ديگر غير از فرار فكر نمى كرديد!» (25 / توبه)

خداى سبحان به سعه رحمتش و منت عظمتش بر آنان منت نهاد و يارى شان كرد و سكينت و آرامش در دل هايشان افكند و لشكريانى كه آنان نمى ديدند به كمكشان فرستاد، و كفار را عذاب داد، و مسلمانان را (به طور مجمل، نه قطعى) وعده مغفرت و

(28) از حنين تا تبوك

بخشش داد، تا نه فضيلت خوف از دل هايشان بيرون رود، و نه صفت اميد از دل هايشان زايل گردد، بلكه وعده را طورى داد كه اعتدال ميان خوف و رجاء حفظ شود، و ايشان را به تربيت صحيحى كه براى سعادت واقعى آماده شان سازد، تربيت كند.

(ت__اريخچ__ه اي__ن جن__گ ب__ه نق__ل از رواي__ات اس_لام_ى به ش__رح زي__ر اس__ت:)

دلاي_ل شروع جنگ حنين و آرايش لشك_ر دشمن

وقتى رسول اللّه صلى الله عليه و آله مكه را فتح كرد، در اواخر رمضان و يا در شوال سال هشتم هجرت با مسلمانان به سوى حنين رفت تا با «هوازن

و ثقيف» كارزار كند، چون رؤساى هوازن به سركردگى مالك بن عوف نصرى، با تمام اموال و اولاد حركت كرده و به

دلايل شروع جنگ حنين و آرايش لشكر دشمن (29)

سرزمين اوطاس آمده بودند تا با آن جناب بجنگن_د.

از جزئي__ات روايت زي__ر وضع آراي__ش و تركي__ب لشكر دشمن مشخص مى شود:

«... دريدبن صمه كه رئيس قبيله "جشم" و مردى سالخورده و نابينا بود، همراه هوازن بود "دريد" از ايش__ان پرسيد: الان در ك__دام وادى هستي__م؟ گفتن_د: به "اوطاس" رسيده ايم. گفت:

- چ_ه جاى خوبى است براى نب_رد، نه خيلى نرم است و لغ_زنده، و ن_ه سفت و ناهموار. آن گاه پرسيد صداى رغاء شتران و نهيق خران و خوار كاروان و ثغاء گوسفندان و گريه كودكان مى شنوم؟ گفتند: آرى مالك بن عوف، همه اموال و كودكان و زنان را نيز حركت داده است، تا م_ردم به خاطر دف_اع از زن و بچ_ه و اموالشان هم كه شده باشد، پايدارى كنند.

دريد گفت: به خدا قسم، مالك براى گوسفندچرانى خوب است، نه براى فرماندهى جنگ! آن گ_اه گفت: مالك را ن_زد من آريد! وقتى مالك آمد، گفت:

(30) از حنين تا تبوك

- اى مالك! تو امروز رئيس قومى، و بعد از امروز فردايى هم هست. روز آخر دنيا نيست كه مى خواهى نسل مردم را يك باره نابود كنى!؟ مردم را به نزديكى بلادشان ببر، و آن گاه مردان جنگى را سوار بر اسبان كن و به جنگ برو! چه در جنگ چيزى به كار نمى آيد جز شمشير و اسب!

اگر با مردان جنگى پيروز شدى ساير مردان و زنان و كودكان نيز به تو ملحق مى شوند، اگر شكست خوردى در ميان اهل

و عيالت رسوا نمى شوى. مالك گفت:

- تو پيرى سالخورده شده اى و ديگر آن عقل و آن تجربه ها كه داشتى از دست داده اى!»

(از مف__ردات روايت فوق تركيب و وضع لشكر دشمن ملاحظه شد. روايتى هم كه ذيلاً نقل مى ش__ود تركيب و چگونگ__ى آرايش لشك_ر اسلام را بيان مى كند).

دلايل شروع جنگ حنين و آرايش لشكر دشمن (31)

تجهيزات و تركيب لشكر اسلام

رس_ول خ__دا صلى الله عليه و آله بزرگتري__ن ل__واى جنگ__ى خ_ود را برافراشت__ه و آن را به دست «على بن ابيطالب» عليه السلام سپرده بود. به هر كاروانى كه با پرچم خود وارد مكه شده بودند فرمود تا با همان پرچم خود و نفرات خود حركت كنند. آن گاه بعد از پانزده روز توقف در مكه، خيمه بيرون زد، و كسى را به نزد صفوان بن اميه فرستاد تا از او صد عدد زره عاريه كند. صفوان پرسيد: عاريه است يا مى خواهيد از من به زور بگيريد؟ حضرت فرمود، بلكه عاريه است، آن هم به شرط ضمانت! صفوان صد عدد زره به آن جناب عاريه داد و خ_ودش هم حركت كرد.

از افرادى كه در فتح مكه مسلمان شده بودند دو هزار نفر حركت كردند.

(32) از حنين تا تبوك

رسول خدا صلى الله عليه و آله وقتى وارد مكه مى شد ده هزار مسلمان همراهش بودند، و وقتى بي_رون رفت دوازده ه_زار نفر همراهش بودند.

از ده هزار لشكر اسلام، چهار هزار نفر از انصار، هزار نفر از اسلم، هزار نفر از غفار، هزار نفر از اشجع، و هزار نفر از مهاجرين و طوايف ديگر، و هزار نف_ر از جهينه و ه_زار نف_ر ه_م از مزينه بودند.

رسول خدا صلى الله عليه و آله يك نفر از ياران خود را نزد مالك بن عوف فرستاد، وقتى به او رسي_د، دي__د دارد ب_ه

نف_رات خود مى گ_ويد:

- هر يك از شما بايد زن و بچه خود را دنبال سر خود قرار دهيد، و همه بايد غلاف شمشيرها را بكشيد، و شبانه در دره هاى اين سرزمين كمين بگيريد. وقتى آفتاب زد مانند يك تن واحد با هم حمله كنيد و لشكر محمد را درهم بشكنيد، چون او هنوز به

تجهيزات و تركيب لشكر اسلام (33)

كسى كه داناى به حرب باشد بر نخورده است!

شروع جنگ و شكست مسلمين

رس__ول اللّه صلى الله عليه و آله نم__از صب__ح را خ__وان__د و به ط__رف بي__اب__ان حني__ن سرازير ش__د، كه ن__اگه__ان ست__ون هايى از لشك__ر ه_وازن از چه_ار ط__رف ح__ركت كردند.

در همان برخورد اول، مسلمانان قبيله بنوسليم، كه در پيشاپيش لشكر اسلام حركت مى كردند، شكست خوردند، و به دنبال ايشان بقيه سپاه هم، كه به كثرت عدد خ_ود تكيه ك_رده ب_ودند، پا به ف_رار گذاشتند.

تنها على بن ابيطالب عليه السلام علمدار سپاه باقى ماند، با يك عده قليل، كه تا آخر پايدارى كردند. بقيه فراريان آن چنان فرار كردند كه وقتى از جلوى رسول خدا صلى الله عليه و آله عبور

(34) از حنين تا تبوك

مى كردند، اصلاً به آن جناب توجهى نداشتند.

صدور فرمان مقاومت و برگشت فراريان

عباس عموى پيامبر، زمام استر آن جناب را گرفته بود، و فضل پسر عباس، در طرف راست آن حضرت و ابوسفيان بن حارث بن عبدالمطلب، در طرف چپش، و نوفل بن حارث و ربيعه بن حارث با نه نفر از بنى هاشم، كه دهمين آن ها ايمن پسر ام ايمن بود، در پيرام_ون آن حض_رت قرار داشتن_د... .

وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله فرار كردن مردم را بديد به عمويش عباس، كه مردى پر صدا

صدور فرمان مقاومت و برگشت فراريان (35)

بود، فرمود: از اين تپ_ه بالا برو و فرياد برآور:

- اى گروه مهاجر و انصار! اى اصحاب بقره! اى كسانى كه در زير درخت حديبيه بيعت كرديد! به كجا مى گريزيد؟ رسول خدا اين جاست! وقتى صداى عباس به گ_وش فراري_ان رسي_د، برگشتن_د و گفتن_د:

- لبيك و لبيك! مخصوصا انصار بدون درنگ بازگشتند، و با مشركين كارزارى ك__ردن_د كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

- الان تنور جنگ گرم شد! من بدون دروغ پيغمبرم! من پسر عبدالمطلبم!

چي__زى نگذشت كه

نصرت خدا نازل شد، و هوازن به طور فضيحت بارى فرار كردند، و هر كدام به طرفى گريختند و مسلمانان به تعقيب آن ها برخاستند.

(36) از حنين تا تبوك

كشته شدگان، غنايم، و اسراى دشمن

مالك بن عوف به سرعت هر چه تمام تر گريخت و خود را به درون قلعه طائف انداخت. از لشكريان دشمن نزديك صد نفر كشته شدند، و غنيمت وافرى از اموال و زن__ان نصي__ب مسلم_انان گ_رديد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله دستور داد زنان و فرزندان اسير را به طرف «جعرانه» ببرند و در آن ج___ا نگه__دارى نم__اين__د.

«بديل بن ورقاء خزاعى» را مأمور نگهدارى اموال كرد. آن حضرت خود به تعقيب فراريان برخاست، و قلعه طائف را براى دستگير ساختن مالك بن عوف (ريشه فساد) محاصره كرد، و بقيه آن ماه را به محاصره گذرانيد. وقتى ماه ذى القعده داخل

كشته شدگان، غنايم، و اسراى دشمن (37)

شد از طائف صرف نظر فرمود و به جعرانه آمد، و غنايم جنگ حنين و اوطاس را در مي___ان لشك___ري__ان تقسي___م ك__رد.

امدادهاى الهى و چگونگى هزيمت دشمن

سعيدبن مصيب مى گويد: مردى كه در صف مشركين بود براى من تعريف كرد كه وقتى ما با اصحاب رسول اللّه صلى الله عليه و آله روبه رو شديم به قدر دوشيدن يك گوسفند در برابر ما تاب مقاومت نياوردند، و بعد از آن كه صفوف ايشان را درهم شكستيم ايشان را به پيش مى رانديم تا رسيديم به صاحب استر ابلق (يعنى رسول اللّه صلى الله عليه و آله ) و ناگهان مردمى سفي__درو را دي__دي_م كه ب__ه م__ا گفتن__د:

(38) از حنين تا تبوك

- «شاهَ__تِ الْ__وُجُ__وهُ اِرْجِعُ__وا - ش__ب ب__اد روى ه_اى شم_ا، برگ__ردي__د!»

و ما برگشتيم و در نتيجه همان ها كه اسير ما بودند برگشتند و بر ما غلبه كردند، و آن عده مردان سفيدرو همان ها بودند. (منظور راوى اين است كه آن ها همان ملائكه بودند).

زهرى مى گوي_د:

شنيدم كه شبيه بن عثمان گفته بود كه من دنبال رسول خدا صلى الله عليه و آله را داشتم و در كمين بودم

تا به انتقام خون طلحه بن عثمان و عثمان بن طلحه، كه در جنگ احد كشته شده بودند، او را به قتل برسانم. خداى تعالى رسول خود را از نيت من با خبر كرده بود، پس برگشت و نگاهى به من كرد و به سينه ام زد و فرمود: تو را به خدا پناه مى دهم، اى شيبه! من از شنيدن اين كلام بندهاى بدنم به لرزه در آمد. آن گاه به او كه

امدادهاى الهى و چگونگى هزيمت دشمن (39)

بسيار دشمنش مى داشتم نگريستم و ديدم كه از چشم و گوشم بيشتر دوستش دارم! پس عرض كردم شهادت مى دهم به اين كه تو فرستاده خدايى، و خداوند تو را به آن چه ك_ه در دل من ب_ود خب_ر داد!

تقسيم غنايم و اعتراض انصار

ابوسعيد خدرى مى گويد:

رسول خدا صلى الله عليه و آله غنايم را تنها ميان آن عده از قريش و ساير اقوام عرب تقسيم كرد كه با به دست آوردن غنيمت دل هايشان متمايل به اسلام مى شد، و اما به انصار هيچ سهمى نداد، نه كم و نه زياد!

(40) از حنين تا تبوك

سعدبن عباده نزد آن حضرت رفت و عرض كرد: يا رسول اللّه! گروه انصار در اين تقسيم كه كردى اشكالى به شما دارند، زيرا همه آن ها را به اهل شهر خ_ودت و به ساير اعراب دادى و به انصار چيزى ندادى؟ حضرت فرمود:

- حرف خ_ودت چيست؟ عرض ك_رد: من هم يك_ى از انصارم. فرمود:

- پس همه ق_وم خ__ودت (انص_ار) را در اين مح_وطه جمع كن تا جواب همه را بگويم.

سعد همه انصار را جمع كرد و رسول اللّه صلى الله عليه و آله به ميان آن ها تشريف برد و براى اي__راد خط__اب_ه به پا خ__اس_ت و نخست حم__د و ثن__اى

اله_ى را گفت و سپس فرمود:

- اى گروه انصار! آيا غير از اين است كه من به ميان شما آمدم در حالى كه همه گمراه بوديد، و با آمدنم خدا هدايتتان فرمود؟ همه تهيدست بوديد خدا بى نيازتان كرد؟ همه تشنه به خون همديگر بوديد، خداوند ميان دل هايتان الفت برقرار نمود؟

تقسيم غنايم و اعتراض انصار (41)

گفتن_د: بل_ى! يا رس_ول اللّه! فرمود:

- حالا جواب مرا مى دهيد يا نه؟ عرض كردند چه جوابى دهيم؟ همه منت ها را خدا و رسولش به گردن ما دارند. فرمود:

- اگر مى خواستيد جواب بدهيد مى گفتيد: تو هم وقتى به ميان ما آمدى كه اهل وطنت از وطن بيرون كرده بودند، و ما به تو منزل و مأوى داديم، تو فقير و تهيدست بودى با تو مواسات كرديم، ترسان از دشمن بودى ايمنت ساختيم، بى يار و ياور بودى، يارى ات كرديم! انصار مجددا به عرض رس_اندند كه هم_ه منت ها از ج_انب خدا و رسول اوست!

عزيزترين غنيمت انصار!

(42) از حنين تا تبوك

ح_ض__رت ف_رم_ود:

- شما به خاطر پشيزى از مال دنيا كه من به وسيله آن دل هايى را رام كردم تا اسلام بياورند ناراحت شده ايد! و آن نعمت عظمائى را كه خدا به شما قسمت كرده و ب_ه دين اسلام هدايتتان فرموده هي_چ در نظ_ر نمى گيريد!

- آيا اى گروه انصار! راضى نيستيد كه يك مشت مردم مادى كوته فكر شتر و گوسفند سوغاتى ببرند و شما رسول الهى را به سلامت سوغاتى ببريد؟!

- به آن خدايى كه جانم در دست اوست، اگر مردم همه به يك طرف بروند، و انصار به ط_رف ديگ_رى برون_د، من به آن ط_رف مى روم كه انص_ار م_ى روند!

- اگر مسئله هجرت نبود من

خودرا مردى از انصار مى خواندم!

- پروردگ__ارا! به انصار رح__م كن! و به فرزن__دان و فرزندزادگ_ان انصار رحم كن!

عزيزترين غنيمت انصار! (43)

اين بيان آن چنان در دل هاى انصار اثر گذاشت كه همه به گريه افتادند و محاسن خ_ود را از اشك چشم_انش_ان خيس ك_ردند و آن گاه عرض كردند:

- ما به خدايى اللّه تعالى و به رسالت تو راضى هستيم! و نسبت به اين معنا كه قسمت و سه_م ما توحي_د و ولايت ت_و شد خوشح_ال و مس_روريم!

بخشيدن اسراء به خانواده اسيران

رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز اوطاس جار زنى را دستورداد تا جار زندكه كسى دست به زن حامله دراز نكند تابچه اش را بياورد و به ساير زنان نيز دست نيازند تا يك حيض بگذرد!

آن گاه دسته دسته مردم هوازن خود را در جعرانه به رسول اللّه صلى الله عليه و آله رسانيدند تا

(44) از حنين تا تبوك

اسيران خودرا بخرند و آزادسازند. سخنگوى ايشان برخاست و گفت:

- يا رسول اللّه! در اين زنان اسير خاله ها و دايه هاى خودت هستند كه تو را در آغوش خود بزرگ كرده اند، و ما اگر با يكى از دو پادشاه عرب، ابن ابى شمر، يا نعمان بن منذر، روبه رو شده بوديم، و بر سرمان مى آمد آن چه كه در برخورد با تو بر سرمان آمد اميد داشتيم بر ما عطف و ترحم كنند، و تو از هر شخص ديگر سزاوارتر به عطف_ى! آن گ_اه ابي_اتى را در اين باره خواند. رس_ول خ_دا صلى الله عليه و آله پرسيد:

- از اموال و اسيران كدام يك را مى خواهيد و بيشتر دوست داريد؟ گفت: ما را ميان اموال و اسيران مخير كردى، و معلوم است كه علاقه ما بيشتر به خويشان مان است، م_ا با ت_و درباره شتران و گوسفندان گفتگ_و نمى كنيم! حضرت فرمود:

- از اسيران آن

چه سهم بنى هاشم مى شود مال شما، و اما بقيه را بايد با مسلمانان

بخشيدن اسراء به خانواده اسيران (45)

صحبت كنم، و از ايشان خواهش كنم. آن گاه خود شما نيز با ايشان صحبت كنيد و اسلام خود را اظهار نماييد!

بعد از آن كه رسول خدا صلى الله عليه و آله نماز ظهر را خواند، هوازنى ها برخاستند و در برابر صف__وف مسلمين ايستادند و اظهار كردن__د:

_ ما رسول خدا را در دامن خود شير داديم. در ميان اين اسيران خاله ها و دايه هاى آن جناب هستند. و ما خود به شرف اسلام مشرف شده ايم. انتظارداريم اسيران مارا به ما ببخشيد! رس_ول خدا صلى الله عليه و آله برخاست و فرمود:

_ من سهم خودم و سهم بنى هاشم را به ايشان بخشيدم و حال هر كه دوست دارد به طيب خاطر سهم خود را ببخشد، و هر كه دوست ندارد ممكن است بهاى اسير خود را بست_اند، و من ح_اضرم به__اى آن را بده___م!

(46) از حنين تا تبوك

مردم سهم خود را بدون گرفتن بهاء بخشيدند، مگر عده كمى كه درخواست فديه ك_ردند. آن گاه رسول خدا صلى الله عليه و آله شخصى را نزد مالك بن عوف فرستاد كه اگر اسلام بياورى تمام اسيران و اموالت را به تو بر مى گردانم به علاوه صد شتر ماده نيز به ت_و مى دهم! م_الك از قلع_ه بيرون آمد و شهادتين گفت، و آن جناب اموال و اسيرانش را به ع_لاوه صد شتر به او داد، و او را س_رپرست مسلمانان قبيله خود كرد.(1)

شه_داى جن_گ ح_نين

1- ال_مي_زان ج: 18، ص: 38.

شهداى جنگ حنين (47)

نام كسانى كه از سپاه اسلام در روز حنين شهيد شدند به شرح زير است:

_ از قريش و بنى هاشم: ايمن بن عبيد،

_ از بنى اسد بن عبدالعزى:

يزيدبن زمعه بن اسود بن مطلب بن اسد. (كه اسب او را ب_رداشت و در نتيج_ه كشت_ه شد، آن اس_ب را جن_اح مى گ_فتند.)

_ از انص__ار: س__راق__ه ب__ن ح__ارث ب__ن ع__دى (از خان__دان بن__ى عج____لان)، و اب__وع__ام____ر اشع___رى (از اشع__رى ه_ا)

پايمردان ثابت قدم جبهه حنين

كسانى كه با رسول اللّه صلى الله عليه و آله بودند و او را تنها نگذاشتند - سه نفر يا چهار نفر بودن__د - ك__ه در پ__اره اى از رواي__ات نه نف__ر آم__ده است، كه دهم__ى ايش__ان ايمن

(48) از حنين تا تبوك

ب_ن عبي_د فرزند ام ايم_ن است.

بعضى از راويان عدد آن ها را هشتاد نفر و بعض ديگر كمتر از صد نفر نوشته اند. از ميان روايت ها، روايت عباس معتبر است كه عدد پايمردان را نه نفر، و دهمى از آن ها را «ايمن» دانسته، و اشعارى نيز در اين باره سروده است، كه از اشعار او بر مى آيد وى از ثابت قدمان بوده، و در طول جنگ شاهد جريان بوده است. و هم او بوده كه در ميان فراريان فريادزده و ايشان را براى پيوستن به رسول اللّه صلى الله عليه و آله دعوت كرده و در شعرش به اين امر مباهات نموده است:

- «... در آن جنگ ما نه نفر بوديم كه رسول خدا را يارى كرديم، به طورى كه دشمنان پابه فرار گذاشتند و متوارى شدند، و مرتب كارم اين بود كه چون پسرم فضل مى خواست حمله ديگرى بيفكند و بر مردم بتازد، فريادبزنم: آهاى پسرم!

پايمردان ثابت قدم جبهه حنين (49)

- تا م__ردم از ترس او برگردن__د نفر دهمى ما با ج__ان خود به پيش__واز مرگ رفت! و چون در راه خدا زخم مى ديد آخ نم_ى گفت...!»

مأموريتى كه عباس داشت متناسب با حفظ اين داستان و ساير جزئيات مربوط به آن بوده است. ممكن هم

هست عده اى ديرتر از بقيه مردم پا به فرار گذاشته باشند، و چند لحظه پايدارى كرده و آن گاه فرار كرده باشند. هم چنان كه ممكن است اين عده جلوتر از بقيه متنبه شده و برگشته باشند. به يكى از اين دو جهت جزو پايداران و وفاداران به شمار رفته باشند، چون جنگ حنين جنگ عوان بوده يعنى به طول انجاميده اس__ت، و حمله ه__اى متعددى در آن واق__ع شده اس__ت، و معل__وم اس__ت كه حساب ها و احصائيه ه__ا در چنين حالت__ى مثل حالت صل__ح و آرامش دقيق از آب درنم__ى آيد.(1)

1- الميزان ج: 18، ص: 67.

(50) از حنين تا تبوك

(51)

فصل دوم :آغاز جنگ هاى اسلام با يهود

پيمان ها و جنگ هاى پيامبر با يهود

«اَلَّذي__نَ عهَدْتَ مِنْهُمْ ثُ_مَّ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فى كُلِّ مَرَّةٍ... .» (55 تا 66 / انفال)

آيات فوق در قرآن كريم اشاره به تاريخ جنگ ها و معاهدات پيامبر اسلام با طوايف يهود اطراف مدينه دارد، طوايف يهودى كه در مدينه و اطراف آن مى زيستند، مانند:

(52)

طايفه بنى قينقاع، بنى النضير، و بنى قريظه.

رسول خدا صلى الله عليه و آله بعد از هجرتش به مدينه با اين طوايف معاهده بست تا آنان در مقام اخلالگرى و مكر برنيايند، و اقوام ديگر را عليه مسلمانان يارى ننمايند، و در عوض در پناه مسلمانان بر دين خود باقى باشند، و جانشان از ناحيه آن حضرت در امان باشد.

يهوديان اين پيمان را شكستند، آن هم نه يك بار و دو بار، بلكه كار به جايى رسيد كه خداوند تعالى دستور قتال با آنان را صادرفرمود.

يهود كافر پيمان شكن - بدترين جنبنده روى زمين

- «همانا بدترين جنبندگان نزد خدا كسانى اند كه كفر ورزيدند، پس آنان ايمان

يهود كافر پيمان شكن - بدترين جنبنده روى زمين (53)

نمى آورند، آنان كه تو با ايشان پيمان بستى، و آن گاه ايشان در هر بار عهد خود را مى شكنند، و نمى پرهيزند! پس هرگاه در جنگ برايشان دست يافتى چنان بر ايشان بتاز كه به وسيله آن تارومار شود هر كه در پشت سر ايشان است، بلكه مت__ذك__ر شون__د!» (55 تا 57 / انفال)

سياق اين كلام در مقام بيان اين است كه اين گروه (يهوديان) از تمامى موج__ودات زنده بدترند، و هيچ ش__ك و ترديدى در آن نيست. اين كه فرمود: «عِنْدِ اللّهِ - نزد خ__دا» دلي__ل بر اين معن__است زي__را هر چيزى كه خداون_د بدان حك__م كن__د، خط__ا در قضاوت خدا راه ندارد.

اگر اين كلام را به اين معنا كه

«يهود بدترين جنبنده اند» افتتاح كرد براى اين بود كه مقصود از اين فصل زنهار دادن و برحذر داشتن مسلمين از شر ايشان و دفع شر ايشان

(54) از حنين تا تبوك

از مسلمين بوده است و اين كه به دنبال جمله «آنان كه كافر شدند،» فرمود: «و آنان ايمان نمى آورند،» براى اين بود كه برساند يكى از اوصاف آنان كه زاييده كفرشان است، اين است كه ايمان نمى آورند، و ايمان نياوردن از كفر ناشى نمى شود مگر بعد از آن كه كفر در دل رسوخى كرده باشد كه ديگر اميد برطرف شدن آن قطع شده باشد! بنابراين كسى كه وضعش چنين است ديگر نبايد انتظار داشت كه ايمان در دلش راه يابد، چون كفر و ايمان ضد يكديگرند!

مراد به اين كه فرمود: «در هر بار عهد خود را مى شكنند،» آن چند دفعه اى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله با ايشان معاهده بست، يعنى يهوديان عهد خود را مى شكنند، در هر دفعه كه تو با ايشان عهد ببندى، و از خدا در شكستن عهد پروا ندارند، و يا از شما پروا نداشته و از شكستن عهد شما نمى ترسند، و اين خود دليل بر اين است كه شكستن عهد

يهود كافر پيمان شكن - بدترين جنبنده روى زمين (55)

از يهوديان چند دفعه تكرار شده است.

برخورد قاطع با يهود

م__راد به اين كه فرمود: «تار و مار شود هر كه پشت سر ايشان است» اين است كه آن چن__ان عرصه را بر آنان تن__گ كند كه نفرات پشت سر ايشان عبرت بگيرند، و رعب و وحش__ت بر دل ه__ا چيره شود، و در نتيج__ه متفرق گردن_د، و آن اتح__ادى كه در اراده رسيدن به هدف شوم خود

داشتند، و آن تصميمى كه بر قتال با مسلمين و اطفاى كلم_ه ح_ق گ_رفته ب_ودند، از بين برود!

مراد از عبارت «شايد پند بگيرند،» اميد به اين است كه نسبت به آثار سوء نقض

(56) از حنين تا تبوك

عهد و فسادانگيزى در زمين و دشمنى با كلمه حق، و عاقبت شوم آن تذكر پيدا بكنند، و متوجه شوند كه خداوند مردم تبهكار را به سوى هدفشان هدايت نمى كند، و او نقشه هاى خائنان را رهبرى نمى نمايد!

پس آيه شريفه هم به اين معنا اشاره دارد كه بايد با آنان قتال كرد و بعد از غلبه بر ايشان تشديد و سختگيرى كرده و متفرقشان ساخت. و هم به اين كه دنبال سر ايشان كسانى هستند كه در نقض عهد و انتظار دچار شدن حق و اهل حق به مصايب، حالشان هم حال ايشان است!

برخورد قاطع با يهود (57)

خيانت يهود در نقض پيمان ها

- «اگر از قومى، كه ميان تو و ايشان عهدى استوار گشته، ترسيدى كه در عهدت خيانت كنند و آن را بشكنند، و ترس تو از اين جهت بود كه ديدى آثار آن دارد ظاهر مى شود، تو نيز عهد ايشان را نزد ايشان بينداز! و آن را لغو كن، و لغويت آن را به ايشان اعلام هم بكن، تا شما و ايشان در شكستن عهد برابر هم شويد، و يا تا اين كه تو در عدالت مستوى و استوار شوى، چون اين خود از عدالت است كه تو با ايشان معامله به مثل كنى، چه اگر بدون اعلام قبلى با ايشان به جنگ در آيى، ف_ردا مى گويند: خيانت كرده، و خدا خيانت كاران را دوست ندارد!» (58 / انفال)

(58) از حنين

تا تبوك

دستور جنگ با پيمان شكنان

اين دو آيه دو دستور الهى بود در قتال و جنگ با كسانى كه عهد ندارند، و عهد را مى شكنند، و يا ترس اين هست كه بشكنند، پس اگر دارندگان عهد از كفار بر عهد خود پايدار نباشند، و آن را در هر بار بشكنند، بر ولى امر است كه با ايشان مقاتله نمايد، و بر آنان سختگيرى كند، و اگر ترس اين باشد كه بشكنند و اطمينانى به عهد آنان نداشته باشد، بايد او نيز لغويت عهدرا اعلام كرده و آن گاه به قتال با آنان بپردازد. و قبل از اعلام لغويت آن مبادرت به جنگ نكند، چه اين خود يك نوع خيانت است، و اما اگر عهد بستند و آن را نشكستند و ترس اين هم كه خيانت كنند در بين نباشد، البته واجب است عهدشان را محفوظ داشته، و احترام كنند. (1)

دستور جنگ با پيمان شكنان (59)

1- ال_مي___زان ج: 17، ص: 173.

(60) از حنين تا تبوك

خلاصه تاريخ جنگ هاى مسلمانان با يهود

براى سير در وقايع و حوادثى كه بعداز هجرت رسول اكرم به مدينه ميان آن حضرت و يهوديان جريان يافته از روايات و تواريخ اسلامى خلاصه اى به شرح زير جمع آورى گرديده است، كه از نظر خوانندگان عزيز مى گذرد:

_ س_ابق_ه ك___وچ يه_ود ب___ه م___دين__ه

_ معاهده و جنگ با قبيله يه_ود بنى قينقاع

_ معاهده و جنگ با طايفه يهود بنى النضير

_ معاهده و جنگ با طايفه يهود بنى قريظه

خلاصه تاريخ جنگ هاى مسلمانان با يهود (61)

سابقه كوچ يهود به مدينه

طوايفى از يهود از دير زمانى از سرزمين هاى خود به حجاز آمده و در آن اقامت گزيده، و در آن جا قلعه ها و دژهايى ساخته بودند كه به تدريج نفوسشان، و هم چنين ام_والشان زياد شده و م_وقعيت مهمى به دست آورده بودند.

در مجلدات ديگر اين كتاب رواياتى نقل كرديم درباره اين كه در چه زمانى يهوديان به حجاز هجرت كرده بودند، و چه طور شد كه اطراف مدينه را اشغال كردند، و اين كه مردم مدينه را بشارت مى دادند به آمدن رسولى از طرف خدا!

و بعد از آن كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به مدينه تشريف آورد، و همين يهوديان را به اس_لام دع_وت فرمود، آن ها از پ_ذيرفتن اس_لام سرباز زدند.

(62) از حنين تا تبوك

گفتيم آن ها منتظر ظهور پيامبر موعود بودند، ولى خيال مى كردند، اين پيامبر از ميان قوم بنى اسرائيل بايد برانگيخته شود، ولى چون ديدند خداوند سبحان آن را از نسل اسماعيل عليه السلام انتخاب كرد، آن ها انتخاب خدا را نپسنديده اند!! و از قبول دعوت رسول اللّه صلى الله عليه و آله سرباززدند.

رسول خدا صلى الله عليه و آله با قبايل يهود، كه سه قبيله بودند و در اطراف مدينه سكونت داشتند معاهده بست و لكن هر سه طايفه عهد خود را شكستند.

معاهده و جنگ با يهود بنى قينقاع

طايفه بنى قينقاع در جنگ بدر عهد خود را نقض كردند. رسول خدا صلى الله عليه و آله در نيمه

معاهده و جنگ با يهود بنى قينقاع (63)

شوال سال دوم هجرت، بعد از بيست و چند روز از واقعه بدر، به سوى آن ها لشكر كشيدوآن هابه قلعه هاى خود پناه بردند، و هم چنان تا پانزده روز در محاصره بودند ولى بالاخره ناچار شدند به حكم آن حضرت تن در دهند، و او هر حكمى درباره جان و مال و زن و

فرزند آن__ان فرمود، بپذيرند.

رسول خ__دا صلى الله عليه و آله هم دستور داد تا همه را كت بسته حاضر كنند. و لكن عبداللّه بن ابى سل__ول (منافق مشهور ص__در اسلام) كه هم سوگن__د آنان ب__ود، وساط__ت ك__رد، و در وساطت__ش اصرار ورزي__د، و در نتيج__ه رسول خ__دا صلى الله عليه و آله دست__ور داد ت__ا مدين__ه و اطراف آن را تخلي_ه كنن_د.

بنى قينقاع به حكم آن حضرت بيرون شدند، و با زن و فرزندان خود به سرزمين اذرع_ات شام كوچ كردند، و رسول خدا صلى الله عليه و آله اموالشان را به عنوان غنيمت جنگى بگرفت.

(64) از حنين تا تبوك

نفرات آن ه__ا كه همگى از شجاع تري__ن دلاوران يه__ود بودند به ششص_د نفر مى رسيد.

معاهده و جنگ با طايفه بنى النضير

طايفه بنى النضير نيز با رسول خدا صلى الله عليه و آله خدعه كردند، و آن جناب بعد از چند ماه كه از جنگ بدر گذشت، با عده اى از يارانش به ميان آنان رفت و فرمود كه بايد او را در گرفتن خونبهاى يك يا دو نفر از طايفه كلاب كه به دست عمروبن اميه ضمرى كشته شده بودند، يارى كنند. گفتند:

_ ي__اري__ت مى كني__م، اى اب__والق__اس__م! اين ج__ا ب_اش تا حاجت__ت را ب__رآوري__م!

آن گاه با يكديگر خلوت كردند و قرار گذاشتند كه از فرصت استفاده كنند و آن

معاهده و جنگ با طايفه بنى النضير (65)

حضرت را به قتل برسانند، و براى اين كار عمروبن حجاش را نامزد كردند، كه يك سنگ آسياب را برداشته و آن را از بلندى بر سر آن حضرت بيندازد، و او را خ_رد كند. سلام بن مشك_م ايشان را ترساند و گفت:

_ چنين كارى نكني__د كه به خدا سوگن__د او از آن چ__ه تصميم بگيري__د آگ__اه است، و به علاوه كه اين ك__ار

خود يك نوع شكست__ن عهدى است كه ميان ما و او استوار است!

در اين ميان از آسمان وحى رسيد و رسول خدا صلى الله عليه و آله از آن چه بنى النضير تصميم گرفته بودند، خبردار شد، و از آن جا برخاست و به سرعت به مدينه رفت. اصحابش از دنبال سر به او رسيدند و از سبب برخاستن و رفتن آن حضرت پرسيدند و آن حضرت جريان تصميم گيرى بنى النضير را برايشان گفت، و آن گاه از مدينه برايشان پيغام فرستاد كه بايد تا چند روز ديگر از سرزمين مدينه كوچ كنند و در آن جا سكونت نكنند،

(66) از حنين تا تبوك

و من اين چند روز را به شما مهلت دادم كه اگر بعد از اين چند روز كسى از شما را در اين جا ببينم گردنش را مى زنم.

منافق مشه__ور مدينه، عبداللّه بن اب__ى، به ايشان پيغ__ام فرستاد كه از خانه و زندگى خود كوچ نكني__د كه من خود دو هزار نفر شمشيرزن دارم و همگى را به قلعه هاى شما مى فرستم و تا پاى ج__ان از شما دفاع مى كنن__د، و به ع__لاوه، بنى قريظه و هم سوگندهايش__ان از بنى غطف__ان نيز شم__ا را كمك مى كنن__د. با اي__ن وعده عب__داللّه آن ها را خوشدل كرد.

لذا رئيس آن ها «حَىِ بْنِ اَخْطَبْ» كسى نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله فرستاد و گفت: ما از ديار خود كوچ نمى كنيم و تو نيز هرچه از دستت برمى آيد بكن! رسول خدا صلى الله عليه و آله تكبير گفت، و اصحاب__ش همه تكبي__ر گفتند.

معاهده و جنگ با طايفه بنى النضير (67)

آن گاه عل__ى عليه السلام را مأم__ور كرد تا پرچ__م برافروزد و با اصح__اب خيمه بيرون زند و بن__ى النضي__ر را محاص__ره كند. على عليه السلام قلعه ه__اى بنى النضي__ر را محاص_ره ك__رد

و عبداللّه بن اب__ى ك__ه ايش__ان را فري__ب داده ب__ود كمكش_ان نك__رد و هم چني__ن بنى قريظ__ه و ه_م س_وگن__دانش___ان از غطف____ان ب__ه ي___ارى ايش___ان ني__ام___دن__د.

رسول خدا صلى الله عليه و آله دستور داده بود نخلستان بنى النضير را قطع كنند و آتش بزنند. اين مطلب بنى النضير را سخت مضطرب كرد، ناچار پيغام دادند كه نخلستان را قطع مكن و اگر آن را حق خودت مى دانى ضبط كن و ملك خودت قرار بده، و اگر آن را ملك ما مى دانى براى ما بگذار!

بعد از چند روزى اعلام كردند: - يا محمد! ما حاضريم از ديار خود كوچ كنيم به شرطى كه تو اموال ما را به ما بدهى!

(68) از حنين تا تبوك

ف_رمود: - ن_ه، بلكه بيرون رويد و ه_ر يك به قدر يك ب_ار شتر از ام_وال خود ببريد!

بنى النضير قبول نكردند، و چند روز ديگر ماندند، تا سرانجام راضى شدند، و همان پيشنهاد آن حضرت را درخواست كردند، و حضرت فرمود: نه! ديگر حق نداريد چيزى با خود برداريد، و اگر ما با يكى از شما چيزى ببينيم او را خواهيم كشت!

لذا به ناچار بيرون رفتند، عده اى از ايشان به «فدك» و «وادىِ الْقُرى» كوچ كردند، و عده اى ديگر به سرزمين شام رفتند. اموالشان ملك خدا و رسول شد و چيزى از آن نصيب لشكريان اسلام نگرديد، و اين داستان در سوره حشر آمده است.

از جمله كيدهايى كه بنى النضير عليه رسول خدا صلى الله عليه و آله كردند اين بود كه احزابى از ق_ريش و غطف_ان و ساي_ر قب_ايل را علي_ه رسول خدا صلى الله عليه و آله برانگيختن_د.

معاهده و جنگ با طايفه بنى النضير (69)

معاهده و جنگ با بنى قريظه

طايفه بنى قريظه در آغاز با اسلام بر سر صلح و صفا بودند

تا آن كه جنگ خندق روى داد، و «حَىِّ بْنِ اَخْطَبْ» رئيس طائفه بنى النضير سوار شد و به مكه رفت و قريش را عليه رسول خدا صلى الله عليه و آله تحريك كرد و طوايف عرب را برانگيخت، و از آن جمله بنى قريظه بود كه او رسما سوار شد و تا ميان قبيله رفت و مرتب افراد را وسوسه و تحريك كرد و پافشارى نمود، و با رئيس آن ها يعنى «كعب بن اسد» در اين باره صحبت كرد تا سرانجام راضى شان كرد كه نقض عهد كنند و با پيامبر خدا بجنگند، به شرطى كه او نيز به كمكشان بيايد و به قلعه شان در آيد و با ايشان كشته شود. حى بن اخطب قبول كرد و به قلعه آن ها در آمد. بنى قريظه عهد خود را شكستند و به كمك احزاب كه مدينه را

(70) از حنين تا تبوك

محاصره كرده بودند به راه افتادند و شروع كردند به رسول خدا صلى الله عليه و آله دشنام دادن و شك_اف ديگرى ايجاد كردن!

بع__د از آن كه رس__ول خ__دا صلى الله عليه و آله از جن__گ احزاب فارغ شد، جبرئيل وحى ن__ازل ك__رد كه در آن خ__داى تعال__ى دست__ور داده ب__ود بر س_ر بنى قريظ__ه لشك__ر بكشند.

رسول خدا صلى الله عليه و آله لشكرى ترتيب داد و رايت لشكر را به على عليه السلام سپرد، و تا قلعه هاى بنى قريظ__ه براند و آن ها را بيست و پنج روز محاصره كرد. وقتى كار محاصره بر آن ها سخت شد، رئيس شان كعب بن اسد به يهود پيشنهاد كرد تا يكى از سه كار را بكنند:

_ اسلام آورده و دين محمد صلى الله عليه و آله را بپذيريم،

_ فرزندان خود را به دست خود بكشيم و شمشيرها را برداشته و از جان خود

معاهده و

جنگ با بنى قريظه (71)

دس__ت شسته و از قلعه ه__ا بيرون شوي__م و با لشك__ر اسلام مص__اف دهي__م تا بر آن ها دست يابي__م يا تا آخري__ن نف_ر كشت_ه شويم،

_ يا اين كه روز شنبه كه مسلمين از جنگ نكردن ما خاطر جمع هستند بر آنان حمله بريم.

بنى قريظه حاضر نشدند هيچ يك از اين سه پيشنهاد رئيس خود را بپذيرند بلكه به رسول خدا صلى الله عليه و آله پيغام فرستادند كه «اَبالُبابَة بْنِ عَبْدُالْمُنْذَر» را به سوى آن ها بفرستد تا با او در كار خود مشورت كنند. اين ابى لبابه همواره خيرخواه بنى قريظه بود، چون همسر و فرزند و اموالش در ميان آنان مانده بود.

رس__ول خدا صلى الله عليه و آله ابالباب__ه را به مي__ان آن ها فرستاد. وقتى او را ديدند شروع كردند به گريه كردن و گفتند: چه صلاح مى دان__ى آيا ما به حك_م محمد صلى الله عليه و آله تن در دهيم!

(72) از حنين تا تبوك

ابالبابه به زبان گفت: آرى! ولى به دست اشاره به گلويش كرد و فهماندكه اگر به حكم او تن دهي__د تا به آخرين نفرت_ان را خواهد كشت.

(ابالبابه خودش بعدها گفته بود كه به خدا سوگند قدم از قدم بر نداشتم مگر آن كه فهميدم به خدا و رسولش خيانت كردم. خداى تعالى داستان او را به وسيله وحى به پيغمبرش خبر داد. ابالبابه از اين كار پشيمان شد و يك سره رفت تا به مسجد رسيد و خود را به يكى از ستون هاى مسجد بست و سوگند ياد كرد كه خود را رها نكند تا آن كه رسول خدا صلى الله عليه و آله او را باز كند و يا آن كه در همان جا بميرد. داستان توبه او را به رسول خدا صلى الله عليه و آله بردند و حضرت

فرمود او را رها كنيد تا خدا توبه اش را بپذيرد. پس از مدتى خداوند توبه اش را پذيرفت و آيه اى در قبولى توبه او نازل فرمود، و رسول خدا صلى الله عليه و آله او را به دست شريف خود از ستون مسجد باز كرد).

معاهده و جنگ با بنى قريظه (73)

بنى قريظه بالاخره به حكم رسول خدا صلى الله عليه و آله تن در دادند، و چون با قبيله «اوس» رابط__ه دوستى داشتن__د، اوسيان درباره ايش__ان نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله شفاعت كردند، و كارش__ان بدين جا كشيد كه «سعدبن معاذ اوسى» در امرش_ان به هرچ__ه خواست حكم كند. هم ايشان بدين معن__ى راضى شدند و هم رس__ول اللّه ، لذا آن حضرت سعدبن معاذ را با اين كه مجروح بود، حاضر كرد.

وقت__ى سع__دب__ن مع__اذ درب___اره ايش__ان صحب__ت ك__رد حض__رت ف__رم___ود:

- براى سعد موقعيتى پيش آمده كه در راه خدا از ملامت هيچ ملامتگرى نهراسد! سعد حكم كرد:

- مردان بنى قريظه كشته شوند، - زنان و فرزندانشان اسير شود، - و اموالشان مصادره گردد!

(74) از حنين تا تبوك

رسول خدا صلى الله عليه و آله حكم سعد را درباره آنان اجرا كرد، و تا آخرين نفر مردانشان را كه ششصد ياهفتصد، و به قول بعضى ها بيشتربودند، گردن زد، و جز عده كمى ازايشان، كه قبلاً ايمان آورده بودند، نجات يافتند. تنها «عمر بن سعد» جان سالم به در برد كه او هم در قضي__ه شكستن عهد داخ_ل نبود، و وقتى اوضاع را دگرگون يافت پا به فرار گذاشت.

از زنان نيز يك زن كه سنگ آسياب را به سر خلاد بن سويد بن صامت كوفته و او را كشته بود اعدام شد، و مابقى اسير شدند.

جنگ خيبر

رس__ول خدا صلى الله عليه و آله بعد از آن كه از كار يه__ود بنى قريظه

بپ__رداخت هر چه يهودى در مدينه بود بيرون كرد و سپس به جان__ب خيبر لشكر كشي_د چون يهودي__ان خيب__ر

جنگ خيبر (75)

در مقام دشمن__ى بر آمده و در تحريك احزاب و جمع آورى قبايل عرب عليه اسلام فعاليت زياد ك_رده بودند، رس_ول خدا صلى الله عليه و آله در اط__راف قلعه ه__اى خيب__ر بار انداخ__ت.

پس از چند روزى ابوبكر را با عده اى از ياران خود به جنگ ايشان فرستاد و ابوبكر كارى صورت نداد و شكست خورد.روز ديگر عمر را با جمعى روانه كرد و او نيز شكست خورد. در اين هنگام بود كه فرمود:

- «من فردا رايت جنگ را به دست مردى خواهم سپرد كه خدا و رسول را دوست مى دارد، و خدا و رسول نيز او را دوست مى دارند، رايت اسلام را به مردى مى دهم كه حمله هايش پى در پى است، و سابقه فرار ندارد و برنمى گردد، تا آن كه خداوند اين قلعه ها را به دست او فتح كند!»

و چون فردا ش__د رايت جن__گ را به على عليه السلام داد و او را به س__وى پيكار با يهوديان روانه ساخت. على عليه السلام برابر لشكر دشمن برفت و «مَرْحَب» را كه يكه سوار معروفى

(76) از حنين تا تبوك

ب__ود به قت_ل رسانيد و لشكر دشمن را شكست داد.

لشكر يهودبه درون قلعه گريختند و در قلعه را به روى خود استوار كردند. على عليه السلام درب قلعه را از جاى كند و خداوند متعال قلعه را به دست او به روى لشكريان اسلام گشود! اين واقعه بعد از صلح حديبيه در محرم سال هفتم هجرت اتفاق افتاد. آن گاه رسول خدا صلى الله عليه و آله يهوديانى را كه باقى مانده بودند نيز از مدينه و از اطراف

آن بيرون كرد، و هر قبيله اى را كه بيرون مى كرد، قبلاً از در خيرخواهى مى فرمود اموالشان را بفروشند و بهاى آن را دريافت نمايند و سبكبار روانه شوند.(1)

1- الميزان ج: 17، ص: 196.

جنگ خيبر (77)

فصل سوم:جنگ با يهوديان بنى النضير

قبيله يهود بنى النضير و پيمان شكنى آن ها

«هُوَالَّذى اَخْرَجَ الَّذينَ كَفَروُا مِنْ اَهْلِ الْكِتابِ مِنْ دِيارِهِمْ... .» (1 تا 10 / حشر)

قبيله بنى النضير يكى از قبايل يهود بودند كه در بيرون شهر مدينه منزل داشتند، و بين آن ها و رسول خدا صلى الله عليه و آله عهدى برقرار شده بود كه همواره با هم با مسالمت زندگى

(78)

كنند، و دشمنان هر يك دشمن ديگرى و دوستان هر يك دوستان ديگرى باشد، ولى بنى النضي__ر اين پيمان را شكستن__د و رسول خ__دا صلى الله عليه و آله دست_ور داد تا جلاء وطن كنند.

سوره حشر در قرآن كريم اشاره به داستان اين يهوديان بنى النضير دارد كه به خاطر نقض پيمانى كه با مسلمين بسته بودند، محكوم به جلاء وطن شدند. سبب نقض عهدش__ان اين بود كه منافق__ان به آن ها وع__ده داده بودند كه اگر نقض عهد مسلمين كنن__د آن ها را يارى خواهن__د كرد، ول__ى همي__ن كه ايش__ان نقض عهد كردند، منافقين به وعده اى كه داده بودند، وفا نكردند.

در اين سوره، سرانجام كار يهود و منافقين را تشبيه كرده به اقوامى كه در قرن هاى نزديك به عصر يهوديان و منافقين، وبال فريبكارى هاى خود را چشيدند، و اين خود شاهد عزت و اقتدار خداست، و نيز اگر دچار عذاب شدند، بدين جهت بوده كه عذابشان بر طبق

قبيله يهود بنى النضير و پيمان شكنى آن ها (79)

حكمت و مصلحت بوده، و اين خود شاهد حكمت خداست. در اين سوره، ضمنا موضوع غنيمت بن_ى النضير مطرح شده است.

- «آن چه در آسمان هاست، و آن چه در زمين است، براى خدا تسبيح كردند،

و او مقتدرى شكست ناپذير و حكيم على الاطلاق است! او كسى است كه براى اولين بار كافرانى از اهل كتاب را از ديارشان بيرون كرد، با اين كه شما احتمالش را هم نمى داديد! و مى پنداشتيد دژهاى محكمى كه دارند جلوگير هر دشمن و مانع آن مى شود كه خدا به ايشان دست يابد، ولى عذاب خدا از راهى كه به فكرشان نمى رسيد، به سراغشان رفت! و خدا رعب و وحشت بر دل هايشان بيفكند، چنان كه خانه هاى خود را به دست خود و به دست مؤمنين خراب كردند! پس اى صاحبان بصيرت! عبرت بگيريد! و اگر نبود كه خدا جلا وطن را براى آنان مقدر

(80) از حنين تا تبوك

كرده بود، هرآينه در دنيا عذابشان مى كرد، و به هرحال در آخرت عذاب آتش دارند، اين بدان جهت است كه ايشان با خدا و رسولش دشمنى كردند، و هركس با خدا دشمنى كند، همين سرنوشت را دارد! چون خدا شديدالعقاب است!» (1تا 4 / حشر)

در اواي__ل آيات، خداوند تعال__ى به اهميت اين جري__ان اشاره نم__وده و مى فرمايد: - هيچ احتمالى نمى داديد كه يهوديان دست از وطن خود كشيده و بيرون روند، چون شما تا بوده از اين قبيله قوت و شدت و نيرومندى سابقه داشتيد. خود آن ها هم هرگز احتمال چنين امرى را نمى دادند و آن ها پيش خود فكر مى كردند قلعه هايشان كه بسيار محكم بوده و نمى گذارد خدا آسيب شان برساند، و مادام كه در آن قلعه ها متحصن هستند، مسلمانان بر آنان دسترسى و غلبه نخواهند يافت.

در اي__ن آيات القاى رعب در دل هاى يهوديان را به خدا نسبت داد. هم چنين از لحن

قبيله يهود بنى النضير و پيمان شكنى آن ها (81)

آيه استف__اده مى شود كه بنى النضير فقط يك قلعه

نداشتند بلكه چندين قلعه داشتند، چ__ون فرمود «قلعه هايش__ان» و نفرم__ود: «قلعه ش___ان».

آن گاه به فساد پندار آنان و خبط و اشتباهشان پرداخته و مى فرمايد كه خداى تعالى از جايى به سراغشان آمد كه هيچ خيالش را نمى كردند. منظور از آمدن خدا نفوذ اراده او در ميان آنان است.

آيات اشاره اى دارد به تخريب خانه هاى يهود به دست خودشان كه به دست مسلمي_ن ن_يفتد، اين از ق_وت سيط_ره اى است ك_ه خ_داى تع_الى بر آن_ان داشت، براى اين كه خانمانشان را به دست خود آنان، و به دست مؤمنين ويران كرد!

اين كه فرمود: «و به دست مؤمنين» بدين جهت بود كه خداى تعالى به مؤمنين دست__ور داد و آنان را به امتثال دستور و به كرسى نشاندن اراده اش موفق فرموده بود.

(82) از حنين تا تبوك

مراد از نوشتن جلاى وطن عليه يهود، به معناى راندن قضاء آن است، و مراد به عذاب دنيوى آنان عذاب انقراض و يا كشته شدن و يا اسير گشتن است.

و اگر خداى سبحان اين سرنوشت را براى آنان ننوشته بود كه جان خود را برداشته و جلاء وطن كنند، در دنيا به عذاب انقراض يا قتل يا اسيرى گرفتارشان مى كرد، همان طور كه بنى قريظه را كرد ولى در هر حال در آخرت به عذاب آتش معذبشان خواهد ساخت!

روايت شده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله دستور داده بودند به اين كه نخلستان بنى النضير را قط_ع كنن_د، و همي_ن كه دس_ت ب_ه قطع چند درخت زدند يهوديان فرياد زدند، اى محمد، تو هم__واره مردم را از فساد نه__ى مى كردى، حال اي__ن درخت__ان خرما چه گناهى دارن_د كه ق_طع م_ى شوند؟

قبيله يهود بنى النضير و پيمان شكنى آن ها (83)

دنبال اين جريان بود

كه آيه زير نازل شد و پاسخ آنان را چنين داد كه هيچ درخت خرم و پربارى را قطع نمى كنيد و يا سرپا باقى نمى گذاريد، مگر به اذن خدا! و خدا در اين فرمانش نتايج حقه و حكمت بالغه اى در نظر دارد كه يكى از آن ها خوار ساختن فاسقان يعن_ى بن_ى الن_ضي_ر است:

- «شما، مسلمانان هيچ نخلى را قطع نمى كنيد، و هيچ يك را سر پا نمى گذاريد، مگر به اذن خدا! و همه اين ها براى اين است كه فاسقان را كيفر دهد!» (5/حشر) (1)

توطئه مشترك منافقين و يهود بنى النضير

«اَلَمْ تَرَ اِلَ__ى الَّذينَ نافَقُوا يَقُولُونَ لاِِخْوانِهِمُ الَّذينَ كَفَروُا مِنْ اَهْلِ الْكِتابِ...؟»

1- ال_مي___زان ج: 38، ص: 55.

(84) از حنين تا تبوك

(11 / حشر)

اين آيات به توطئه مشترك منافقين و يهود بنى النضير عليه حكومت اسلامى اشاره مى كند و فريبكارى منافقين را كه باعث اخراج قوم بنى النضير از ديار مسلمين گرديد، بازگو مى كند، و مى فرمايد:

- «آيا وضع منافقين را نديدى كه با برادران خود از كفار اهل كتاب گفتند: اگر مسلمانان شما را از ديارتان بيرون كنند، ما نيز مطمئنا با شما بيرون خواهيم آمد، و درباره شما احدى را اب_دا اط_اعت نخ_واهيم كرد، اگر با شم_ا جنگ كنند ب_ه ط_ور يقين ما يارى تان خواهيم كرد!

- و خدا شهادت مى دهد كه اينان دروغگويند! اگر بنى النضير از ديار خود بيرون شوند منافقين با آنان نخواهند رفت، اگر ايشان بجنگند ياريشان نخواهند كرد، به فرضى هم كه

توطئه مشترك منافقين و يهود بنى النضير (85)

ياريش__ان كنن__د در وسط ك__ارزار فرار خواهن__د كرد، آن وق__ت خودش_ان هم ي__ارى نخواهند شد! آن ها از شما مسلمان__ان بيشتر از خ_دا مى ترسن_د، چ__ون آدم ه__اى احمقن__د...!»

خداى متعال در اين آيات كه از اخبار غيبى

هستند، و در عصر نزول خود نيز به صح__ت رسيده اند درباره حالات و روحي_ات منافقي_ن اشاره اى ديگر دارد و مى فرمايد:

- «در قل__ب آن ه_ا رعب و وحشت از شما مسلمان__ان بيشتر از ترس آن ه__ا از خداست!»

اين را دليل فرار منافقين از كارزار ذكر مى كند و مى فرمايد: علت اين كه آن ها از ميدان كارزار جنگ خواهند گريخت اين است كه منافقين از شما مسلمانان بيشتر مى ترسند تا خدا، و به همين جهت اگر به جنگ شما بيايند در مقابل شما مقاومت نمى آورند. و اين علت را هم با علتى ديگر تعليل مى كند و مى فرمايد: علت بيشتر ترسيدن آن ها اين است كه مردمى نادان و احمقند!

(86) از حنين تا تبوك

يعنى آن طور كه بايد نمى فهمند، و اگر حقيقت امر را مى فهميدند و مى دانستند كه زمام امور همه به دست خداى تعالى است نه به دست غير خدا، حال اين غير خدا چه مسلمانان باشند و چه ديگران، غير از خداى سبحان كسى هيچ خير و شرى و يا نفع و ض__ررى را نمى تواند مستقلاً برسان__د، و هر كس در اين باب هر قدرتى دارد خداى تعال_ى ب_ه او داده اس_ت و پ_س من_افقين نب_ايد از شم_ا ب_يشت_ر از خ_دا بت_رسن_د!

در آي_ه بع_دى اث__ر ت_رس منافقي__ن از مسلمي_ن را بي_ان مى كن_د و ه__م اث__ر بزدلى يهوديان را، و مى فرمايد:

- «بنى النضير و منافقين هر دو طايفه از جنگيدن با شما در فضاى باز خوددارى مى كنند، و جز در قلعه هاى محكم و يا از پشت ديوارهاى قلعه با شما كارزار نم_ى كنن____د!

توطئه مشترك منافقين و يهود بنى النضير (87)

- شجاعت و دلاورى آن ها بين خودشان شديد است، اما همين كه با شما روبه

رو مى شوند، خدا رعبى از شما به دل هايشان مى افكند، و در نتيجه از شما سخت م_ى ت_رسن__د.

- و تو اى پيامبر ايشان را متحد و متشكل مى بينى، و مى پندارى كه با هم الفت و اتحاد دارند، ولى اين طور نيست، دل هايشان متفرق و متشتت است، و همين عامل قوى براى خوارى و بيچارگى ايشان كافى است! علت آن پراكندگى هم اين است كه مردمى فاقد تعقل اند. چون اگر تعقل داشتند متحد مى گشتند و آراء خود را يك__ى مى كردن_د، و در آخر سر از توحيد اس_لام درم_ى آوردن_د!» (14 / حشر)

قرآن مجيد سپس اشاره به مشابهت سرنوشت بنى النضير با بنى قينقاع فرموده كه آن ها هم تيره ديگرى از يهوديان مدينه بودند، و آن ها هم بعد از جنگ بدر عهدشكنى

(88) از حنين تا تبوك

كردند و رسول خدا صلى الله عليه و آله آن ها را از مدينه بيرون كرد، و به سرزمين اذرعات فرستاد. منافقين به آن ها هم نيرنگ زدند، وعده دادند كه درباره آن ها با رسول اللّه صلى الله عليه و آله صحبت كنند و نگذارند آن ها را بيرون كند و بنى قينقاع فريب آن ها را خوردند و سرانجام از مدينه بيرون شدند و وبال كار خود را چشيدند و در آخرت هم عذابى اليم خواهند داشت! قرآن شريف اين عمل منافقين را به عمل شيطان در فريب انسان ها تشبيه كرده و فرموده:

- «درست مثل شيطان كه به انسان گفت: كافر شو! و چون كافر شد، گفت: من از تو بيزارم! من از خدا مى ترسم كه رب العالمين است! در نتيجه عاقبت آن شيطان و آن انسان كافر اين ش_د كه هر دو براى ابد در آتشند و همين است كيفر ستمكاران!» (16و17/حشر)

توطئه مشترك منافقين

و يهود بنى النضير (89)

در روايات اسلامى آمده است كه منافقين صدر اسلام كه با يهود رابطه سرى داشتند عبارت بودند از: عبداللّه بن ابى، رفاعه بن تابوت، عبداللّه بن بنتل، اوس بن قيظ_ى، و ب__رادرانش___ان از بن___ى النضي____ر.

(معل__وم مى ش__ود منافقي__ن مدين__ه ع__ده اى از هم__ان بنى النضي__ر بودن__د ك__ه ب__ه ظاهر مسلمان ش_ده بودند و در اين جريان از خويشاوندان يهودى خود حمايت مى كردند.) (1)

جزئياتى از مقدمات و نتايج جنگ بنى النضير

در روايت اسلامى نقل شده كه در مدينه سه طايفه از يهوديان زندگى مى كردند:

1- الميزان ج: 38، ص: 77.

(90) از حنين تا تبوك

بنى النضير، بنى قريظه، و بنى قينقاع. اين سه طايفه با رسول خدا صلى الله عليه و آله پيمان بسته بودند كه تا مدتى م__ورد احترام بود ولى بع__دا يهوديان آن را شكستن__د. آن چه در زير مى آي__د شرح اين پيمان شكنى و جنگ بين مسلمين و يهوديان در روايات اسلامى است:

در تفسير قمى دليل عهدشكنى يهود را اين دانسته كه روزى رسول اللّه صلى الله عليه و آله براى حاجتى نزد رئيس قبيله بنى النضير، كعب بن اشرف رفته بوده و فرد مزبور بلافاصله توطئه اى براى كشتن آن حضرت طرح ريزى نموده بود كه جبرئيل آن خبر را به پيامبر مى رساند، و رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از خروج سريع از نزد او محمدبن مسلمه انص_ارى را نزد آن ها م_ى فرستد و اعلام مى كند كه خداى عزوجل توطئه آن ها را بر پيامبر آشكار ساخته و خبر داده است، و لذا چون آن ها عهده خود را شكسته اند بايد از سرزمي_ن مسلمي_ن بي_رون رون_د يا آماده جنگ باشند.

جزئياتى از مقدمات و نتايج جنگ بنى النضير (91)

يهود نخست قبول مى كنند كه خانه هاى خود را ترك كنند ولى بر اثر فريبكارى منافق مشهور عبداللّه بن ابى از

رفتن خوددارى مى كنند و با پشت گرمى منافق مزبور قلعه ها را مستحكم ساخته و جواب رد به پيامبر صلى الله عليه و آله مى دهند.

پس از آن كه پيامبر قلعه هاى آنان را محاصره مى كند منافقين حاضر به همكارى نمى شوند و در نتيجه آن ها تصميم به خروج مى گيرند و رسول خدا صلى الله عليه و آله به هر يك از قلعه ه__اى ايشان نزدي__ك مى شد آن قلع__ه را خراب مى كردن__د و به قلع_ه بعدى منتقل مى شدند.

رسول خدا صلى الله عليه و آله دستور داد درخت هاى خرماى آن ها را قطع كنند. يهوديان نخست تعهد كردند كه در صورت اجازه دادن به انتقال دارايى هاى خود حاضرند سرزمين مسلمين را ترك كنند، ولى رسول خدا صلى الله عليه و آله فقط اجازه حمل اموال به اندازه يك بار شتر را دادند و يهود قبول نكردند و چند روزى هم تعلل كردند و زمانى حاضر شدند كه

(92) از حنين تا تبوك

دست_ور پيامب_ر صادر شده بود كه ديگ_ر هيچ كس حق ندارد از اموال خود چيزى ببرد.

يهود از قلعه هاى خود بيرون شدند. جمعى از ايشان به فدك رفتند و جمعى به وادى القرى و گروهى به شام. از ابن عباس در مجمع البيان نقل شده كه پيامبر خدا اين يهودرا به اذرعات شام گسيل داشت و براى هرسه نفر ايشان يك شتر و يك مشك آب داد.

يهودي__ان به اذرعات شام و به اريح__ا رفتند مگر دو خانواده از آنان كه يكى خانواده ابى الحقيق و يكى خانواده حى بن اخط__ب، كه به خيب__ر رفتند، و طايفه اى هم خ__ود را به حي__ره رساندن__د.

از محمد بن مسلمه روايت شده كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله سه شب به يهود مهلت داد تا سرزمين اسلامى را ترك كنند.

محمدبن اسحق گفته كه اين اتفاق بعد از مراجعت رسول خدا صلى الله عليه و آله

از جنگ احد اتفاق

جزئياتى از مقدمات و نتايج جنگ بنى النضير (93)

افتاد و فتح بنى قريظه بعد از مراجعت آن حضرت از جنگ احزاب رخ داده است، ولى زهرى مى گويد اخراج بنى النضير شش ماه بعد از واقعه بدر و زمانى اتفاق افتاد كه هنوز جنگ احد واقع نشده بود.

از ابن عباس روايت شده كه اهل قرى عبارت بودند از «بنى النضير، بنى قريظه» كه در مدينه بودند، و اهل فدك كه سرزمينى است در سه مايلى مدينه، و اهل خيبر و دهات عرنيه و ينبع كه خداى تعالى اختيار اموال آنان را به رسول خدا صلى الله عليه و آله سپرد تا به هر نحوى كه خواست در آن حكم كند، و خبر داد كه تمامى اين اموال ملك شخصى اوست و لذا اعتراض عده اى را بر انگيخت كه چرا اين اموال را تقسيم نمى كند.

باز در مجمع البيان از ابن عباس نقل شده كه گفت: پس از حادثه بنى النضير پيامبر به انصار فرمود: اگر ميل داريد آن چه از اموال و خانه و زمين داريد با مهاجرين تقسيم

(94) از حنين تا تبوك

كنيد و در غنايم بنى النضير هم با آنان شريك باشيد، و اگر بخواهيد مى توانيد مال و خانه و زمين شما مال خودتان باشد و غنايم بنى النضير تنها در ميان مهاجرين تقسيم گردد، انصار در پاسخ گفتند كه هم اموال و زمين هاى خود را تقسيم مى كنيم و هم غنايم بنى النضير را به آنان واگذار مى كنيم و از آن سهمى نمى خواهيم.(1)

مسئله غنايم بنى النضير و دستور تقسيم آن

«وَ ما اَفاءَ اللّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْهُمْ... .» (6 / حشر)

1- الميزان ج: 38، ص: 69. بحث روايتى

مسئله غنايم بنى النضير و دستور تقسيم آن (95)

پس از آن كه يهود

بنى النضير ميثاق با مسلمين را شكستند و از رعب و وحشتى كه خداى قادر در دل هايشان افكند خانه هاى خود را به دست خود و مؤمنين خراب كردند و ترك وطن نمودند، اموال آنان به مسلمين رسيد.

- «خدا هر غنيمتى از آنان به رسول خدا رسانيد، بدون جنگ شما رسانيد، شما بر اموال آنان هيچ اسب و شترى نتاختيد، لكن اين خداست كه رسولان خود را بر هر كس كه خواهد مسل_ط مى كن__د، كه او بر همه چي__ز ق__ادر است!»

آن چه خداى تعالى از اموال بنى النضير به رسول خدا صلى الله عليه و آله برگردانيد و ملك آن را به رسول خدا صلى الله عليه و آله اختصاص داد، بدين جهت اختصاص داد، و مسلمانان را در آن سهيم نكرد، كه در گرفتن قلعه آنان مركبى سوار نشدند، و به خاطر اين كه راه مدينه تا قلعه نزديك بود، و پياده بدانجا رفتند. خداى تعالى پيامبران خود را به هر كسى كه بخواهد

(96) از حنين تا تبوك

مسلط مى سازد، و اينك رسول گرامى خود را بر بنى النضير مسلط ساخت، و در نتيجه غنايم يا اموالى كه از اين دشمنان به دست آمده بود خاص آن جناب ق_رار داد ت_ا ه_ر ك_ارى ك_ه بخ_واه_د در آن ام_وال بكن_د.

(ق__رآن كريم، اين گونه اموال و غنيمت ها را «فَيْئى» ناميده كه به معنى «ارجاع» اس__ت، يعن__ى ام__ر آن ام__وال را به رس__ول خ__دا ارج__اع داده و باي__د كه زي__ر نظر آن جن__اب مص__رف ش_ود.) آن گاه مصرف اين اموال را قرآن مجي__د چنين تعيين كرد:

- «آن چه خدا از اموال اهل دهات به رسول خود برگردانيد، از آن خدا و رسول او، و از آن خويشان رسول و

يتيمان و فقيران و مسافر تهيدست است، تا دست به دست ميان توانگران نگردد، و هرچه پيامبر به شما دهد آن را بگيريد! و از هر چه شما را نهى كند، بازايستيد! و ازخدابترسيد، كه خدا سخت عقوبت است!» (7/حشر)

مسئله غنايم بنى النضير و دستور تقسيم آن (97)

از ظاهر آيه برمى آي__د كه مى خواهد م__وارد مص__رف «فَيْئى - اموال» را بيان كند، يا فيئى در آيه قبل اين آيه را كه مخصوص بنى النضي__ر بود به همه فيئى ه__اى ديگر عموميت ده__د و بفرماي__د نه تنه__ا غناي__م بن__ى النضي__ر بلك__ه هم__ه فيئى ه__ا همي__ن حكم را دارند، به ترتيب زير:

_ سهم خدا و رسول: بعضى از اموال «فَيْئى» مخصوص خدا، و قسمتى از آن مخصوص رسول خداست. منظور از اين كه گفتيم مخصوص خداست اين است كه بايد زير نظر رسول خدا صلى الله عليه و آله در راه رضاى خدا صرف شود. و آن چه سهم رسول خداست در مصارف شخصى آن جناب مصرف مى شود.

_ سهم ذِى الْقُرْبى: منظور از «ذى القرباء» ذى القرباى رسول اللّه صلى الله عليه و آله و دودمان آن جناب است.

(98) از حنين تا تبوك

_ سهم يتيمان: منظور از يتيمان، يتيمان فقيرند نه مطلق هر كودكى كه پدرش را از دست داده باشد.

ذكر خاص ايتام فقير، جدا از همه انواع مساكين، براى اين است كه اهميت رسيدگى ب_ه اين طبق_ه را برساند. از ائمه اهل بيت عليهم السلام هم روايت شده كه فرموده اند: منظور از ذى القربى، اهل بيت و مراد به ايتام و مساكين و ابن سبيل هم يتاماى اهل بيت و مساكين و ابن سبيل از خصوص اهل بي_ت اس_ت.

(در ادامه آيه مى فرمايد: حكمى كه ما درباره مسئله اموال كرديم، تنها براى اين بود كه اين گونه اموال و درآمدها

دولت ميان اغنياء نشود، يعنى دست به دست ميان آنان نگردد.)

سپس دستور مى دهد كه مسلمانان آن چه را كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از اموال به آنان

مسئله غنايم بنى النضير و دستور تقسيم آن (99)

مى دهد - هم چنان كه به هر يك از مهاجرين و بعضى از اصحاب مقدارى داد - بگيرند، و آن چه نداد و آن ها را از آن نهى كرد، آن ها هم دست بردارند و مطالبه نكنند، و هرگز پيشنهاد نكنند كه همه اموال را در بين مؤمنين تقسيم كند.

اين آيه صرف نظر از سياقى كه دارد، شامل تمامى اوامر و نواهى رسول اللّه صلى الله عليه و آله مى شود، و تنها به دادن يا ندادن سهمى از اموال نيست، بلكه شامل همه اوامرى است كه مى كند و نواهى است كه صادر مى فرمايد، و در پايان با عبارت زير مسلمانان را از مخ_الفت دستورات رسول گرام__ى خود بر ح_ذر مى دارد:

- «وَ اتَّقُ_وا اللّهَ! اِنَّ اللّهَ شَديدُ الْعِقابِ!»

_ سهم فقراى مهاجرين: فقراى مهاجرين از سهامداران اموال نيستند بلكه از مصاديق مصرف اموال در راه خدا هستند.

(100) از حنين تا تبوك

بعد از آن كه در آيه قبلى خداى عزوجل امر «فَيْئى - اموال» را به رسول خود ارجاع فرمود، كه او به هر نحو كه بخواهد مصرف كند، آن گاه به عنوان راهنمايى آن جناب، موارد مصرف آن را ذكر فرمود، كه يكى از اين موارد «راه خدا» است، و يكى سهم «رسول» است، و ديگرى سهم «ذوى القربى، مساكين، يتامى و ابن سبيل» و سپس موارد «راه خدا» و يا بعضى از آن موارد را نام برده و مى فرمايد: يكى از موارد «سبيل اللّه» فق__راى مهاجري__ن است كه

رس__ول اللّه صلى الله عليه و آله هر مق_دار كه مصلحت بداند به آنان بدهد.

روايتى هم كه مى گويد رسول خدا صلى الله عليه و آله فيئى بنى النضير را در بين مهاجرين تقسيم كرد و به انصار چيزى نداد، الا به سه نفر از فقراى آنان (ابودجانه سماك ابن خرشه، سهل بن حنيف، و حارث بن صمه)، بايد به اين وجه حمل نموده و بگوييم كه اگر در بين مهاجرين تقسيم كرد نه از باب اين بوده كه مهاجرين سهم دار از فيئى نبودند، بلكه از اين

مسئله غنايم بنى النضير و دستور تقسيم آن (101)

باب بوده كه مصرف در بين آنان مورد رضاى خدا و از مصاديق سبيل اللّه بوده است.

- «و براى فقراى مهاجرين، آنان كه به دست دشمن از اموال و خانه هاى خود بي__رون شدند، و به امي__د رسيدن به فض__ل الهى ترك وطن كردند، و همواره خدا و رس_ول__ش را يارى مى دهن__د، اينان هم__ان ص_ادق_ان هستن__د!» (8 / حش__ر)

به هر حال، منظور از فقراى مهاجرين كه از ديار و اموالشان بيرون شده اند، مسلمانان__ى هستن__د كه قبل از فت__ح مكه به مدينه مهاج__رت كردند و آن__ان تنها كسان__ى هستند كه كف__ار مك__ه مجبورش__ان كردند از شهر و وطن خود بي__رون شده و خ_ان_ه و ام_وال خ_ود را وابگذارن_د و ب_ه مدين_ة ال_رس_ول ك_وچ كنن_د.

در پايان آيه مى فرمايد: «اُولئِكَ هُمُ الصّادِقُونَ _ اين هايند راستگويان!»

اين عبارت راستگويى مهاجرينى را كه چنين صفاتى داشته اند، تصديق مى كند، و

(102) از حنين تا تبوك

آن ها بودند كه خدا و رسولش را با اموال و جان هاى خود يارى كردند، و اموال خود را در راه خ__دا در مكه ره__ا كردند و به دنبال رسول اللّه صلى الله عليه و آله به مدينه آمدند، و آن ها ب_ودند

كه با اين ك_ار از خ_دا رزق_ى براى دني_ا و رضوانى براى آخرت خود طلب كردند!

برخورد انصار با مسئله تقسيم غنايم

در مورد انصار، در آيات بعدى چنين مى فرمايد:

- «و آن كسان كه پي__ش از مهاج__ران، در مدينه جاى ساختند و ايمان را پذيرفتن__د، دوس__ت مى دارن__د كسان__ى را ك__ه ب_ه سوى ش_ان هج_رت مى كنن__د.

- آن ها در دل خود احساس حسد نمى كنند، كه چرا غنايم فقط بين مهاجران

برخورد انصار با مسئله تقسيم غنايم (103)

تقسيم شد، مهاجران را بر خود مقدم مى دارند، هر چند كه به آن اموال نياز هم داشته باشند،

- و هركه خدا او را از بخل و حرص نگاه بدارد، همو از رستگاران است!»(9/حشر)

با اين كه به شه__ادت تاريخ بسيارى از انصار فقير بودند ولى رسول اللّه صلى الله عليه و آله فقط به سه نف__ر از آن ه__ا بر اساس روايت سه__م داد ولى با اين نيازمن__دى كه انصار داشتند تقسيم رسول اللّه صلى الله عليه و آله را بدون حتى احساس چشم داشتى در دل خود قبول كردن_د، و خداى تعالى از آن ها چنين تع_ريف كرد كه:

- «يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ اِلَيْهِمْ!»

- يعنى مردم مدينه كسانى را كه ازمكه به سويشان هجرت مى كنند به خاطر همين كه از دارالكفربه دارالايمان وبه مجتمع مسلمين هجرت مى كنند،دوست مى دارند!(9/حشر)

(104) از حنين تا تبوك

چه قدر اين مدح گرانقدر است كه خداى سبحان بفرمايد:

- انصار مهاجرين را بر خود مقدم مى دارند، هر چند كه خود مبتلا به فقر و حاجت باشند، يعنى نه تنها چشم داشت ندارند، بلك_ه مه_اجرين را مق_دم بر خود مى دارند!

در پ_اي_ان آي_ات مى ف__رم___اي___د:

- «و آن كسان كه پس از ايشان آمدند، مى گوين_د:

- پ_روردگارا! ما را و ب_رادران ما را بي_امرز! ب_رادرانى كه در ايم_ان بر م_ا پيشى گرفتند. و در دل هاى ما كينه اى منه نسبت به كسانى كه ايمان آوردند! و تو اى پروردگار ما، بخشاين_ده مه_رب_ان_ى!»

(10 / حشر) (1)

فصل چهارم: جنگ با يهوديان بنى قريظه

پايان جنگ خندق و آغاز جنگ بنى قريظه

1- الميزان ج: 38، ص: 61.

(105)

وقتى رسول اللّه صلى الله عليه و آله از جنگ خندق برگشت و ابزار جنگ را به زمين گذاشت و استحمام كرد، جبرئيل برايش نمودار شد و گفت: در انجام جهاد هيچ عذرى باقى نگذاشتى، حال مى بينم لباس جنگ را از تن خود مى كنى و حال آن كه ما نكنده ايم!

رسول خدا صلى الله عليه و آله از شدت ناراحتى از جاى پريد و فورا خود را به مردم رسانيد كه نم__از عصر را نخوانند مگر بعد از آن كه بن_ى قريظ_ه را محاص__ره كرده باشند.

(106) از حنين تا تبوك

مردم مجددا لباس جنگ به تن كردند و تا قلعه بنى قريظه برسند، آفتاب غروب كرد، و مردم با هم بگو مگو كردند، بعضى گفتند كه ما گناهى نكرده ايم چون رسول اللّه صلى الله عليه و آله به ما فرمود كه نماز عصر را نخوانيد مگر بعد از آن كه به قلعه بنى قريظه برسيد و ما امر او را اطاعت كرديم. بعضى ديگر به احتمال اين كه دستور آن جناب منافاتى با نماز خواندن ندارد، نماز خود را خواندند، تا در انجام وظيفه مخالفت احتمالى هم نكرده باشند، ولى بعضى ديگر نخواندند تا نمازشان قضا شد، و بعد از غروب آفتاب كه به قلعه رسيدند نمازشان را قضا كردند، و رسول خدا صلى الله عليه و آله هيچ يك از دو طايفه را ملامت نفرمود. عروه مى گويد:

رسول خدا صلى الله عليه و آله على بن ابيطالب عليه السلام را به عنوان مقدمه جلو فرستاد و لواء جنگ را به دستش داد و فرمود:

پايان جنگ خندق و آغاز جنگ بنى قريظه (107)

- همه جا پيش برو تا لشكر را جلو قلعه بنى قريظه پياده كنى!

على عليه السلام از پيش

براند، و رسول اللّه صلى الله عليه و آله به دنبالشان به راه افتاد. در بين راه به عده اى از انصار كه از تيره بنى غنم بودند برخورد كه منتظر رسيدن آن جناب بودند، و چون آن جناب را ديدند خيال كردند كه آن حضرت از دور به ايشان فرمود ساعتى قبل لشكر از اين جا عبور ك__رد؟ در پاس_خ گفتند:

- دحيه كلبى سوار بر قاطرى ابلغ از اين جا گذشت، در حالى كه پتويى از ابريشم بر پش_ت ق_اطر ان_داخت__ه ب_ود! حضرت فرمود:

- او دحيه كلبى نبود بلكه جبرئيل بود، كه خداونداو را مأمور بنى قريظه فرموده است تا ايشان را متزلزل كند و دل هايشان را با ترس پر سازد!

مى گويند: على عليه السلام هم چنان برفت تا به قلعه بنى قريظه رسيد، و در آن جا از مردم

(108) از حنين تا تبوك

قلع__ه ناسزاها نسبت به رس_ول خدا صلى الله عليه و آله شنيد، پس برگشت تا در راه رسول اللّه صلى الله عليه و آله را بديد و عرض__ه داش__ت: يا رس__ول اللّه! س__زاوار نيست شما نزديك قلعه شويد و ب_ه اي_ن م__ردم ن_اپ_اك ن__زدي___ك گ_ردي_د!

حضرت فرمود: مثل اين كه از آنان سخنان زشت نسبت به من شنيده اى؟ عرضه داشت: بلى، يا رسول اللّه! حضرت فرمود: به محض اين كه مرا ببينند ديگر از آن سخن_ان نخواهن__د گف__ت! پس ب_ه اتف__اق نزديك قلع_ه آمدن_د و رسول اللّه صلى الله عليه و آله فرمود:

- اى برادران مردمى كه به صورت ميمون و خوك مسخ شدند، آيا خدا خوارتان كرد و بلا بر شما نازل فرمود؟

يهوديان گفتند: اى ابوالقاسم، تو مردى نادان نبودى.

پس رسول خدا صلى الله عليه و آله بيست و پنج شب آنان را محاصره كرد تا به ستوه آمدند، و خدا

پايان جنگ خندق و آغاز جنگ بنى قريظه (109)

ترس را

بر دل هايشان مستولى فرمود. تصادفا بعد از آن كه قريش و غطفان فرار كردن__د، حى بن اخطب (بزرگ خيبري__ان) با مردم بنى قريظه داخل قلعه آن ها شده بود، و چ__ون يقي__ن كرد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از پيرامون قلع__ه برنمى گردد، تا آن كه ب_ا ايش__ان نب_رد كن__د. كع__ب ب__ن اس_د ب__ه ايش_ان گف__ت:

- اى گروه يهود! بلايى است كه مى بينيد به شما روى آورده و من يكى از سه كار را ب__ه شم_ا پيشنه_اد مى كنم، هر يك را ص__لاح ديديد عم__ل كني_د!

_ بياييد با اين مرد بيعت كنيم و دين او را بپذيريم، براى اين كه به همه شما روشن شده كه او پيغمبرى است مرسل، و همان شخصى است كه در كتاب آسمانى خود نامش را يافته ايد، كه اگر اين كار را بكنيم، جان و مال و زنانمان محفوظ مى ماند و هم دين خدا را پذيرفته ايم!

(110) از حنين تا تبوك

گفتند: - ما هرگز از دين تورات جدا نخواهيم شد و آن را با دينى ديگر معاوضه نخواهيم كرد! گفت:

_ اين كه اگر آن پيشنهاد را نمى پذيريد، بياييد فرزندان و زنان خود را به دست خود بكشيم، و سپس با محمد نبرد كنيم، و حتى اموال خود را نيز نابود سازيم تا بعد از م_ا چي_زى از م_ا باقى نماند، تا خدا بين ما و محمد حكم كند. اگر كشته شديم بدون دلواپسى كشته شده ايم، چون نه زنى داريم و ن_ه فرزندى و نه مال_ى، و اگ_ر غلبه كرديم تهي_ه زن و ف_رزند آسان است!

گفتند: - آيا مى گويى اين يك مشت بيچاره را بكشيم، آن وقت ديگر چه چيزى در زندگى بدون آنان هست؟ گفت:

_ اگر

اين را هم نمى پذيريد بياييد همين امشب كه شب شنبه است، و

پايان جنگ خندق و آغاز جنگ بنى قريظه (111)

محمد و يارانش فكر مى كنند كه ما در شنبه نمى جنگيم از اين غفلت آن ها استفاده كنيم و به ايشان شبيخون بزنيم!

گفتند: - آيا حرمت شنبه خود را از بين ببريم؟ و همان كارى را بكنيم كه گذشتگ__ان ما كردند و به آن بلا كه مى دانى دچار شدند؟ و همان بلا بر ما ه_م نازل ش__ود؟ نه هرگز اين كار را نمى كنيم! كعب بن اسد چون ديد هيچ يك از پيشنهاداتش قبول نشد، گ_فت:

- عجب مردمى بى عقلى هستيد، خيال مى كنم از آن روز كه به دنيا آمده ايد حت_ى يك روز ه_م در ك_ار خ_ود ح_زم و احتي_اط نداشته ايد!

ح_كميت بي_ن يه_ود و مس_لمانان

(112) از حنين تا تبوك

زهرى مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله در پاسخ قرظى ها كه پيشنهاد كردند يك نفر را حكم قرار دهد، فرم_ود: هر يك از اصحاب مرا كه خواستيد مى تواني__د حك__م خود كنيد!

قرظى ها «سعدبن معاذ» را اختيار كدرند و رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز پذيرفت و دستور داد تا هر چه اسلحه دارند در قبه آن جناب جمع كنند و سپس دست هايشان را از پشت بستند و به يكديگر پيوستند و در خانه اسامه بازداشت كردند. آن گاه رسول خدا صلى الله عليه و آله دستور داد سعدبن معاذ را بياورند.

وقتى معاذ آمد حضرت پرسيد: با اين يه_وديان چه كنيم؟ معاذ گفت:

- جنگى هايشان كشته شوند، و ذرارى و زنانشان اسير گردند، و اموالشان به عنوان غنيمت تقسيم شود، و ملك و باغاتشان تنها بين مهاجرين تقسيم شود! آن گاه به انصار

حكميت بين يهود و مسلمانان (113)

گفت: - اين جا وطن شماست و شما ملك

و باغ داريد و مهاجران ندارند! رس_ول خدا صلى الله عليه و آله تكبير گفت و فرمود:

- بين ما و آنان به حكم خداى عزوجل داورى كردى!

در ب_ع_ض_ى رواي_ات آم_ده ك_ه ح_ض__رت ف_رم_ود:

- به حكم__ى داورى كردى كه خدا از بالاى هفت رفيع (هفت آسمان) رانده است! آن گاه رسول خدا صلى الله عليه و آله دستور داد مقاتلان ايشان (به طورى كه گفته اند حدود 600 نفر بودن_د) كشته شوند. بعضى ها گفته اند: تعداد اسيران 750 نفر و تعداد كشته شدگان 450 نف__ر ب__ودن__د.

در روايات آمده كه موقعى كه بنى قريظه را دست بسته مى بردند نزد رسول صلى الله عليه و آله به كعب بن اسد گفتند: - هيچ مى بينى با ما چه مى كنند؟ گفت: حالا كه بيچاره شديد اين

(114) از حنين تا تبوك

حرف را مى زنيد؟ چرا قبلاً به راهنمايى هاى من اعتنا نكرديد؟ اى كاش همه جا اين پرسش را مى كرديد و چاره كار خود از خيرخواهان مى پرسيديد! به خدا سوگند دعوت كننده ما دست بردار نيست، و هر يك از شما برود ديگر بر نخواهد گشت، چون به خدا قس_م با پاى خود به قتلگاهش مى رويد!

سرنوشت اسرا و فرماندهان شكست خورده

در اين هنگام حى بن اخطب را نزد رسول اللّه صلى الله عليه و آله آوردند، در حالى كه حله اى فاخت__ى در برداشت و آن را از هر طرف پاره پاره كرده بود، و مانند جاى انگشت س__وراخ س__وراخ ك__رده ب__ود ت__ا كس__ى آن را از تنش بي__رون نكند، و دست ه__ايش

سرنوشت اسرا و فرماندهان شكست خورده (115)

با طن_اب به گردن__ش بست__ه ب_ود. همي__ن ك__ه رس__ول خ__دا صلى الله عليه و آله او را دي__د فرم__ود:

- آگاه باش! كه به خدا سوگند، من هيچ ملامتى در دشمنى با تو ندارم، و خلاصه تقصيرى در خود نمى بينم، و اين بيچارگى

تو از اين جهت است كه خواستى خدا را بيچاره كنى! آن گاه فرمود:

- اى مردم! از آن چه خدا براى بنى اسرائيل مقدر كرده، ناراحت نشويد! اين همان سرنوشت و تقدي__رى است كه خدا علي__ه بنى اسرائي__ل نوشت__ه و مق__در ك__رده است!

آن گ_اه نش_ست، و س_ر از ب_دن ح_ى ب_ن اخ_ط_ب ج_دا ك_ردن_د.

بعداز اعدام جنگجويان عهدشكن بنى قريظه، زنان و كودكان و اموال ايشان را در بين مسلمانان تقسيم كرد، و عده اى از اسراى ايشان را به اتفاق سعدبن زيد انصارى ب_ه نجد فرستادتا به فروش برساند و با پول آن اسب و سلاح خريدارى كنند.

(116) از حنين تا تبوك

اين قسمت از تاريخ را «قمى» در تفسير خود چنين آورده است:

كع__ب بن اس__د را در حال__ى ك__ه دست هاي__ش را به گردن__ش بسته بودن__د آوردن_د و همين كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله نظ__رش به وى افت___اد فرمود:

- اى كعب! آيا وصيت «ابن الحواس» آن خاخام آگاه كه از شام نزد شما آمده بود، س_ودى ب_ه ح_الت_ان نب_خ_شي_د؟

با اين كه او وقتى نزد شما آمد گفت كه من از عيش و نوش زندگى فراخ شام صرف نظر كرده ام و به اين سرزمين اخمو كه غير از چند دانه خرما چيزى ندارد، آمده ام، و به آن قناعت كرده ام، براى اين كه به ديدار پيغمبرى نايل شوم كه در مكه مبعوث مى شود، و بدين سرزمين مهاجرت مى كند، پيغمبرى است كه به پاره اى نان و خرما قانع است، و الاغ بى پالان سوار مى شود، و در چشمش سرخى، و بين دو شانه اش مهر نبوت است، و شمشيرش را به شانه اش

سرنوشت اسرا و فرماندهان شكست خورده (117)

مى گيرد، و هيچ باكى از احدى از شما نمى كند، و سلطنتش تا جايى كه

سواره و پياده از پا در آيند، گسترش مى يابد!؟

كع_____ب گف_____ت:

- چرا اى محمد! همه اين ها كه گفتى درست است، ولى چه كنم كه از سرزنش يهود پروا داشتم و ترسيدم بگويند كعب از كشته شدن ترسيد، و گرنه به تو ايمان مى آوردم، و تصديقت مى كردم، ولى من چون عمرى به دين يهود بودم و به همين دين زندگى كردم بهتر است به همان دين نيز بميرم! رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

_ بياييد و گردنش را بزنيد!

مأمورين آمدند و گردنش را زدند. باز در همان كتاب است كه آن جناب يهوديان بنى قريظه را در مدت سه روز صبح و شام اعلام كرد، و مى فرمود: آب را به ايشان

(118) از حنين تا تبوك

بچشاني__د و غ__ذاى پاكي__زه به ايشان بدهي__د و با اسيران آن ه__ا نيكى كني__د، تا آن كه همه را به قتل برسانيد! (1)

1- المي_____زان ج: 32، ص: 162.

سرنوشت اسرا و فرماندهان شكست خورده (119)

فصل پنجم:جنگ خيبر

جنگ آينده، جنگ خيبر

«سَيَقُولُ الْمُخَلَّفُ__ونَ اِذَا انْطَلَقْتُمْ اِلى مَغانِ__مَ لِتَأْخُذُوه__ا ذَرُون_ا نَتَّبِعْكُمْ...!»

(15 / فتح)

«شما به زودى روانه جنگى مى شويد كه در آن غنيمت ها به دست خواهيد آورد، آن وقت

(120)

متخلفين خواهند گفت: بگذاريد ما هم به شما بپيونديم!»

اين آيه، خبر از يك آينده اى ديگر مى دهد، و آن اين است كه مؤمنين به زودى جنگى مى كنند كه در آن جنگ فتح نصيبشان مى گردد، و غنيمت هايى عايدشان مى شود، آن وقت آن هايى كه تخلف كردند پشيمان شده درخواست مى كنند اجازه دهند به دنبالشان به صحن__ه جنگ آيند تا از غنيمت بهره مند شوند، و اين جنگ، جنگ خيبر است، كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله و مؤمنين از آن جا گذشتند و آن را فتح كردند و غنيمت ها

گرفتند، و خداى تعالى آن غنايم را به كسانى اختصاص داد كه در سفر حديبيه با رسول اللّه صلى الله عليه و آله بودند، و غير آن ها را در آن غنايم شركت نداد. در ادامه آيه به رسول اللّه صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

_ «به آن ها بگ__و دنبال ما نيايي__د! اين گونه خداوند از قبل فرموده است.» هم چنين فرمود:

جنگ آينده، جنگ خيبر (121)

_ «متخلفي__ن بع__د از اين كه درخواس__ت اتب__اع پذيرفت__ه نشد، خواهن__د گف__ت: شما به ما حس__د مى ورزي__د! ول__ى باي__د بدانن__د ك__ه ج__ز ان__دك__ى فه__م ندارن__د!» (15 / فت__ح)

دليل نفهم بودن متخلفين اين است كه گفتار آن ها مبنى بر اين كه «شما بر ما حسد مى ورزيد،» اصلاً ربطى به كلام رسول اللّه صلى الله عليه و آله ندارد و آن جناب از غيب خبرشان داده بود كه خدا از پيش اين چنين خبر داده كه شما هرگز ما را پيروى نمى كنيد، و آن ها پاسخ داده بودند كه اولاً شما نمى گذاريد ما پيروى تان كنيم، و اين معنا از ناحيه خداى تعالى نيست، و ثانيا جلوگيرى تان از شركت ما در غنايم براى اين است كه مى خواهيد غنايم را خودتان به تنهايى بخوريد و به ما ندهيد.

و اين پاسخ ك__لام كسى است كه نه ايم__ان دارد و نه عقل، كسى كه اين قدر قوه تمييز ندارد كه بفهمد رسول خدا صلى الله عليه و آله معص__وم است و او در هي__چ امرى داخل و خارج

(122) از حنين تا تبوك

نمى ش__ود مگر به اذن خداى تعال__ى، و اگر بخواهي__م حمل به صح__ت كنيم، حداق__ل اين است كه بگوييم آن ها مردمانى ساده و كم فهم بوده اند، كه با ادعاى اسلام و ايمان، اين ط__ور با رسول صلى الله عليه و آله سخن گ_فت_ه اند.

جنگ آينده، جنگ خيبر (123)

آزمايشى مجدد، در جنگى تازه

در ادام_ه آي____ه م_ى ف_رم__اي____د:

- «به همان ها از

اعراب، كه تخلف كردند، بگو: اگر راست مى گوييد به زودى به جنگى ديگر فراخوانده خواهيد شد، جنگ با مردمى دلاور، كه بايد يا مسلمان شوند و يا با ايشان بجنگيد!

اگر در آن روز اطاعت كرديد، خداوند اجرى نيك به شما خواهد داد، و اگر آن روز هم مث__ل جنگ قبل_ى تخل_ف ورزيدي_د، خ_داوند به عذابى دردناك معذبتان م__ى كن____د!» (16 / فت__ح)

اين گروه كه به جنگ آن ها بايدرفت به نظر مى رسدهمه اقوامى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله

(124) از حنين تا تبوك

بع____د از فت__ح خيب__ر با آن ها نب__رد ك__رد - يعن__ى ه__وازن، ثقي__ف، روم، م__وت__ه.

و اين كه خداى تعال_ى از پي__ش خب__ر داد ك__ه ب__ه متخلفي__ن «بگو: شما م__ا را پيروى نخواهي__د ك__رد،» ناظ__ر به پي__روى ك__ردن از آن ه__ا در جن__گ خيب__ر اس__ت.

در اين جنگ، خداوند متعال فقط دو انتخاب در مقابل مشركينى كه به جنگ آن ها دعوت مى شوند، گذاشته است، يعنى آن ها يا بايد مسلمان شوند، يا تن به نبرد بدهند، و شق سوم كه جزيه گرفتن باشد، در آن نيست، زيرا آنان مشركند و جزيه از مشرك قبول نمى ش__ود، و اين مخصوص اهل كت__اب است. مشرك بايد يا مسلمان شود يا جنگ كند.

در پايان آيات، خداى سبحان كلام خود را با وعده و وعيد براى متخلفين خاتمه مى بخشد: وعده در مقابل اطاعت، وعيد در مقابل معصيت:

- «اگر اطاعت كنيد و براى قتال بيرون شويد، خدا اجر نيكى به شما مى دهد، و اگر

آزمايشى مجدد، در جنگى تازه (125)

روى برگردانيد و نافرمانى كنيد و خارج نشويد، همان طور كه بار قبلى روى گردانيديد، و در سفرحديبيه خارج نشديد، آن وقت خدا در دنيا (يا هم در آخرت) شم_ا را عذابى دردن__اك مى كن__د!» (16

/ فتح)

رفع حكم جهاد از معلولين

در ادامه اين آيات خداى تبارك و تعالى جهاد را از معلولين كه جهاد بر ايشان طاقت فرساست به لسان رفع لازمه اش بر مى دارد، يعنى نمى فرمايد آن ها حكم جهاد ندارند بلكه مى فرمايد: لازمه آن را كه حرج است ندارند:

- «در مسئله جهاد افراد نابينا، چلاق و بيمار مى توانند تخلف كنند، چون جهاد بر آنان واجب نيست، و كسى كه خدا و رسولش را اطاعت كند، خداوند او را در جناتى

(126) از حنين تا تبوك

داخل مى كند كه از دامنه آن نهرها روان است، و كسى كه اعراض كند، خداوند به عذابى دردناك معذبش مى كند.» (17 / فتح) (1)

جزئيات جنگ خيبر در روايات اسلامى

همان گونه كه خداوند متعال در سوره فتح مسلمين را خبر از جنگى قريب الوقوع داده بود، اين جنگ بلافاصله بعد از مراجعت از حديبيه و صلح با كفار قريش اتفاق افتاد در مجمع البيان در داستان فتح خيبر مى گويد:

1- ال_مي__زان ج: 36، ص: 129.

جزئيات جنگ خيبر در روايات اسلامى (127)

وقت__ى رس__ول اللّ__ه صلى الله عليه و آله از حديبيه به مدين__ه آمد، بيس__ت روز در مدينه ماند و آن گ_اه ب_راى جن_گ خ_يبر خيم_ه بي_رون زد.

ابن اسحاق به سندى كه به مروان اسلمى نسبت دارد از پدرش از جدش روايت كرده كه گفت: با رسول اللّه صلى الله عليه و آله به سوى خيبر رفتيم. همين كه نزديك خيبر شديم و قلعه ه_ايش از دور پي_دا ش_د، رس_ول اللّه صلى الله عليه و آله فرمود: بايستيد! مردم ايستادند. فرمود:

- بار الها! اى پروردگار آسمان هاى هفتگانه، و آن چه در زير سايه دارد! اى پروردگار زمين هاى هفتگانه، و آن چه بر پشت دارند! اى پروردگار شيطان ها و آن چه گمراهى كه دارند! از تو خير اين قريه و خير اهلش و خير آن چه در آن است مسئلت دارم!

و از شر اين محل و از شر اهلش و از ش_ر آن چه در آن است به تو پناه مى برم! آن گاه فرمود: - راه بيفتيد، به نام خدا!

هم چنين از سلمه بن اكوع نقل كرده كه گفت: ما با رسول اللّه صلى الله عليه و آله به سوى خيبر

(128) از حنين تا تبوك

رفتي__م. شبى در حال حركت بودي__م كه مردى از لشكري__ان به عن__وان شوخى به ع_امر ب_ن اكوع گفت: كم_ى از آن اشع_ارت براى ما نمى خوانى؟

عامر مردى شاعر بود و شروع كرد به سرودن اين اشع_ار:

- بار الها! اگر لطف و عنايت تو نبود ما حج نمى كرديم، و نه صدقه مى داديم، و نه نماز مى خوانديم، پس بيامرز ما را! فدايت باد آن چه كه ما آن را به دست آورديم، و قدم هاى ما را هنگامى كه با دشمن ملاقات مى كنيم، ثابت فرما! و سكينت و آرامش را بر ما نازل فرما! ما به نوبه خود هر وقت به س_وى جنگ دعوت شديم، راه افتاديم، و رسول خدا ه_م به همين كه م_ا را دع_وت كن_د، اكتف_ا و اعتماد مى كنيم!

رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيد: - اين كه شتر خود را با خواندن شعر مى راند كيست؟ عرضه داشتند: عامر است! فرمود: - خدا رحمتش كند!

جزئيات جنگ خيبر در روايات اسلامى (129)

عمر كه آن روز اتفاقا بر شترى خسته سوار بود، شترى كه مرتب خود را به زمين مى ان_داخ_ت، ع__رض__ه داش_ت:

_ يا رسول اللّه! عامر به درد ما مى خورد و از اشعارش استفاده مى كنيم، دعا كنيم زنده بماند.

چ__ون رسول اللّ__ه صلى الله عليه و آله درب__اره ه__ر كسى ك__ه مى ف___رم__ود: خ__دا رحمت__ش كن__د، در جن_گ كشت_ه مى ش_د.

آغاز جنگ و شهادت عامر شاعر

مى گويند: همين كه جنگ جدى شد، و دو

لشكر صف آرايى كردند، مردى يهودى از لشكر خيبر بيرون آمده و مبارز طلبيد و گفت:

(130) از حنين تا تبوك

- مردم خيبر مرا مى شناسند، كه من مرحبم! و غرق در اسلحه، قهرمانى هستم كه هم__ه قهرمانى ام را تجرب__ه كرده اند، در مواقع__ى كه تنور جن_گ شعله مى زند، ديده اند!

از لشكر اسلام عامر بيرون شد و اين رجز را خواند:

- لشكر خيبر مى داند كه من عامرم! غرق در سلاح، و قهرمانى هستم كه تا قلب لشكر دشمن پيش مى روم!

اين دو تن به هم آويختند، و هر يك ضربتى بر ديگرى فرود آورد، و شمشير مرحب به سپر عامر خورد. عامر از آن جا كه شمشيرش كوتاه بود، ناگزير تصميم گرفت به پاى يهودى بزند. نوك شمشيرش به ساق پاى يهودى خورد، و از بس كه ضربت شديد ب__ود شمشي__رش در برگشت به زان__وى خودش خ__ورد و كاس__ه زانويش را لطم_ه زد، و از هم_ان درد از دني_ا رف___ت. سلم__ه مى گ__وي__د:

آغاز جنگ و شهادت عامر شاعر (131)

عده اى از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله مى گفتند: عمل عامر بى اجر و باطل شد، چون خودش را كشت. من نزد رسول اللّه صلى الله عليه و آله شرفياب شدم و مى گريستم و عرضه داشتم يك ع__ده درباره عامر چني__ن مى گويند. فرم__ود: چه كسى چنين گفته؟ عرض كردم: چند تن از اصح_اب. حضرت فرمود: دروغ گفتند، بلك__ه اجرى دو چن__دان به او مى دهند!

محاصره خيبر و ناتوانى عمربن خطاب

مى گويد: آن گاه خيبر را محاصره كرديم، و اين محاصره آن قدر طول كشيد كه دچار مخمص_ه شديدى شديم، و سپس خداى تعالى آن جا را براى ما فتح كرد، و آن چنين بود:

رسول خ__دا لواى جنگ را به دست عمربن خطاب داد و عده اى از لشكر با او قيام

(132) از حنين تا تبوك

كرده و جل__وى لشكر خيبر رفتند، ولى چي__زى نگذشت كه عم__ر و همراهانش فرار كرده و نزد رس__ول خدا صلى الله عليه و آله برگشتن__د، در حالى كه او همراه_ان خ_ود را مى ترسانيد و هم__راهان___ش او را مى ترساندن__د.

رسول خدا صلى الله عليه و آله دچار درد شقيقه شد، و از خيمه بيرون نيامد، و فرمود: وقتى سرم خ__وب شد بيرون خواهم آمد. بعد پرسيد: مردم با خيبر چه كردند؟ جريان عمر را براي__ش گفتن___د، ف_رم_ود:

- فردا حتم__ا رايت جنگ را به م__ردى مى دهم كه خدا و رسولش را دوست مى دارد، و خدا و رسول نيز او را دوست دارند. م_ردى حمله ور كه هرگز پا به فرار نگذاشته است، و از ص__ف دشمن برنمى گ__ردد تا خدا خيب_ر را به دست او فتح كند!

محاصره خيبر و ناتوانى عمربن خطاب (133)

رايت اسلام به دست على سپرده مى شود!

سعدبن سهل نقل كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در واقعه خيبر فرمود:

- فردا حتما اين رايت جنگ را به مردى مى دهم كه خداى تعالى به دست او خيبر را فتح مى كند، مردى كه خدا و رسولش را دوست مى دارد، و خدا و رسول او نيز وى را دوست مى دارند!

مردم آن شب را با اين فكر به صبح بردند كه حضرت فردا رايت را به دست چه كسى مى دهد؟ وقتى صبح شد مردم همگى نزد آن جناب حاضر شدند، در حالى كه هر كس اين امي_د را داشت كه رايت را به دست او ب_دهد. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

- على بن ابيطالب كجاست؟ عرضه داشتند: يا رسول اللّه! او درد چشم پيدا كرده

(134) از حنين تا تبوك

است! فرمود: بفرستيد بيايد!

رفتند و آن جناب را آوردند. حضرت آب دهان خود را به ديدگان على عليه السلام كشيد

و در همان لحظه بهبودى يافت، به طورى كه گويى اصلاً درد چشم نداشت. آن گاه رايت را به وى داد. على عليه السلام پرسيد:

- يا رسول اللّه! با آنان قتال كنم تا مانند ما مسلمان شوند؟ فرمود:

- بدون هيچ درنگى پيشروى كن تا به درون قلعه شان در آيى، آن گاه در آن جا دعوتشان كن، و حقوقى را كه خدا به گردنشان دارد برايشان بيان كن، براى اين كه به خدا سوگند اگر خداى تعالى يك مرد را به دست تو هدايت كند براى تو بهتر است از اين ك__ه نعمت ه_اى م__ادى و گرانبه_ايى داشت__ه ب_اش_ى! سلم_ه مى گويد:

از لشكر دشمن مرحب بيرون شد، در حالى كه رجز مى خواند و مى گفت:

رايت اسلام به دست على سپرده مى شود! (135)

- قَدْ عَلِمَتْ خَيْبَرُ اَنّى مَرْحَبٌ...!

از لشكريان اسلام على عليه السلام به هم آوردى او رفت، در حالى كه مى سرود:

- من همانم كه مادرم نامم حيدر گذاشت! من چون شير جنگلم كه ديدنش وحشت اس_ت، و ضربت من مانند كَيْلَ سَنْدَرَة(1) است كه احتياج به دو بار وزن ك__ردن ن__دارد!

آن گاه از هم__ان گرد راه با يك ضرب__ت فرق سر مرحب را شكافت و به خاك هلاكتش انداخت و خيبر به دست او فتح ش__د. (اين رواي__ت را بخارى و مسلم از قتيب_ه بن سعي_د رواي__ت كرده ان__د. مسلم آن را در صحي_ح خ__ود آورده اس__ت).

1- ترازوى مخصوص وزن كردن اجناس بزرگ و زياد (بيستونى).

(136) از حنين تا تبوك

على در قلعه خيبر را از جا مى كند!

ابوعب__داللّه حاف__ظ به سند خ__ود از ابى رافع برده آزاد شده رسول اللّه صلى الله عليه و آله رواي___ت ك_رده اس__ت ك__ه گ_ف_ت:

ما با على بوديم كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله او را به سوى قلعه خيبر روانه كرد. همين

كه آن جناب به قلعه نزديك شد اهل قلعه بيرون آمدند و با آن جناب قتال كردند.

مردى يهودى ضربتى به سپر آن جناب زد، سپر از دست حضرت بيفتاد، ناگزير على درب قلعه را از جاى كند و آن را سپر خود قرار داد. اين درب هم چنان در دست على بود و جنگ همى كرد تا آن كه قلعه به دست او فتح شد. آن گاه درب را از دست خود انداخت. به خوبى به ياد دارم كه من با هفت نفر ديگر كه مجموعا هشت نفر مى شديم هر

على در قلعه خيبر را از جا مى كند! (137)

چ_ه كوشش كرديم كه آن درب را تك_ان دهيم و جا به جا كنيم نتوانستيم.

و نيز به سند خود از ليث بن سليم از ابى جعفر محمدبن على روايت كرده كه فرمود:

- جابر بن عبداللّه برايم حديث كرد كه على در جنگ خيبر درب قلعه را روى دست بلند كرد و مسلمانان دسته دسته از روى آن عبور كردند با اين كه آن درب به قدرى ب_ود ك_ه چ_ه_ل نف_ر نت_وانستند آن را بلن_د ك_نند.

از طريقى ديگر از جابر روايت شده كه گفت: سپس هفتاد نفر دور آن درب جمع شدند تا توانستند آن را به جاى اولش برگردانند.

دعاى رسول اللّه صلى الله عليه و آله در حق على

(138) از حنين تا تبوك

و نيز به سند خود از عبداللّه بن ابى ليل روايت كرده كه گفت:

عل__ى عليه السلام هم_واره در گرما و سرم__ا قبايى باردار و گ__رم مى پوشي__د، و از گ_رم__ا پ_روا نمى كرد. اصحاب من ن_زد م_ن آم_دند و گ_فتن_د:

- ما از اميرالمؤمنين چيزى ديده ايم و نمى دانيم تو هم متوجه آن شده اى يا نه؟ پرسيدم چه ديده ايد؟ گفتند: ما ديديم كه حتى

در گرماى سخت با قبايى باردار و كلفت بيرون مى آيد، بدون اين كه از گرما پروايى داشته باشد، و برعكس در سرماى شديد با دو تا جامه سبك بيرون مى آيد، بدون اين كه از سرما پروايى كند! آيا تو در اين باره چيزى شنيده اى؟ من گفتم: نه چيزى نشنيده ام. گفتند: پس از پدرت بپرس شايد او در اين باب اطلاعى داشته باشد، چون او با آن جناب هم راز بود. من از پدرم ابى ليل پرسيدم، او هم گفت چيزى در اين باب نشنيده است. آن گاه به حضور على عليه السلام رفت و با آن جناب به

دعاى رسول اللّه صلى الله عليه و آله در حق على (139)

راز گفتن پرداخت و اين سؤال را در ميان نهاد و على عليه السلام فرمود:

- مگ_ر در جنگ خيب_ر نب_ودى؟ ع_رض كردم: چ_را؟ ف_رمود:

يادت نيست كه رسول خدا صلى الله عليه و آله ابى بكر را صدا كرد و بيرقى به دستش داد و روانه جنگ يهود كرد و ابوبكر همين كه به لشكر دشمن نزديك شد، مردم را به هزيمت برگردانيد، سپس عمر را فرستاد و لوايى به دست او داد و روانه اش كرد، عمر نيز همين كه نزديك لشكر يهود شد و به قتال نپرداخته، پا به فرار گذاشت.

رس__ول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: ام__روز رايت اس__لام را به دست مردى خواهم داد كه خدا و رسول را دوست مى دارد و خدا و رسول ني__ز او را دوس__ت مى دارن__د، و خدا به دس__ت او كه م__ردى كرّار و غي__ر فرّار است، قلع__ه را فتح مى كن__د. آن گاه مرا خواست و راي__ت جن__گ را به دس_ت م__ن داد و فرم___ود:

(140) از حنين تا تبوك

- ب_ار اله_ا! او را از گ_رم_ا و

س_رم_ا حف_ظ كن!

از آن به بعد من ديگر گرما و سرمايى نديدم.

(اين مط__ال__ب از كت__اب دلايل النب__وه ت__ألي_ف امام اب_وبك__ر لبهق__ى نقل شده است).

فتح قلاع يهود خيبر و اسارت آن ها

طبرسى گويد: بعد از فتح خيبر، رسول خدا صلى الله عليه و آله مرتب ساير قلعه هاى يهود را يكى پ__س از ديگرى فت__ح كرد، و ام__وال را حيازت نمود تا آن كه رسيدند به قلعه وطيح و قلعه سلالم، كه آخرين قلعه هاى خيبر بودند، و آن قلعه ها را هم فتح نمود، و ده روز و ان_دى مح_اص_ره ش_ان ك_رد. اب_ن اسح_اق گويد:

فتح قلاع يهود خيبر و اسارت آن ها (141)

بعد از آن كه قلعه قموص كه قلعه ابى الحقيق بود، فتح شد، صفيه، دختر حى بن اخطب، و زنى ديگر كه با او بود، اسير شدند. بلال آن دو را از كنار كشتگان يهود عبور داد، و صفيه چون چشمش به آن كشتگان افتاد، صيحه زد و صورت خود بخراشيد، و خاك بر سر خود ريخت. چون رسول اللّه صلى الله عليه و آله اين صحنه را ديد فرمود: - اين زن فتنه انگيز را از من دور كنيد! و دستور داد صفيه را پشت سر آن جناب جاى دادند، و خود ردائى به روى او افكند و مسلمانان فهميدند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله او را براى خود انتخ_اب ف_رموده است. آن گاه وقت_ى از آن زن يه_ودى آن وض_ع را ديد به بلال فرمود:

- اى بلال مگر رحمت از دل تو كنده شده است كه دو تا زن داغ ديده را از كنار كشته مردانشان عبور مى دهى؟

از سوى ديگر، صفيه در ايام عروسى اش كه بنا بود به خانه كنانه بن ربيع

(142) از حنين تا تبوك

ابى الحقيق برود، شبى در خواب ديد ماهى به

دامنش افتاد، و خواب خود را به همسرش گفت. كنانه گفت: اين خواب تو تعبيرى ندارد جز اين كه آرزو دارى همسر محمد پادشاه حجاز شوى! آن گاه سيلى محكمى به صورتش زد به طورى كه چشمان صفيه از آن سيل__ى كبود شد، و آن روزى ك__ه او را ن__زد رس__ول اللّه صلى الله عليه و آله آوردن__د اثر كبودى هنوز باقى مانده ب__ود. رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسي__د: اين كب_ودى چشم تو از چيست؟ صفيه جريان را نقل كرد.

شرايط صلح يهود

ابن ابى الحقيق شخصى را نزد رسول اللّه صلى الله عليه و آله فرستاد كه در يك جا جمع شويم و با

شرايط صلح يهود (143)

شما صحبتى دارم و حضرت پذيرفت. ابن ابى الحقيق تقاضاى صلح كرد، بر اين اساس كه خون هر كس كه در قلعه ها مانده اند محفوظ باشد، و متعرض ذريه و اطفال ايشان نيز نشوند، و جمعيت با اطفال خود از خيبر و اراضى آن بيرون شوند، و تنها با يك دست لباس كه به تن دارند، بروند. رسول خدا صلى الله عليه و آله هم اين پيشنهاد را پذيرفت، به شرطى كه از اموال چيزى از آن جناب پنهان نكرده باشند، و گرنه ذمه خدا و رسولش از ايش__ان ب__رى خ__واه__د ب__ود. ابن ابى الحقي__ق پ__ذي__رفت و بر اين معنا صلح كردند.

فدك تسليم مى شود!

مردم فدك وقتى اين جريان را شنيدند پيكى نزد رسول اللّه صلى الله عليه و آله فرستادند كه به ما

(144) از حنين تا تبوك

اج__ازه بده كه بدون جنگ از ديار خود برويم، و جان خود را سالم به در ببريم، و هر چه مال داريم براى مسلمين بگذاريم. رسول خدا صلى الله عليه و آله هم پذيرفت. آن كسى كه بين رسول خدا صلى الله عليه و آله و اهل فدك پي__ام رد و بدل مى ك__رد، محيصه بن مسعود يك از بنى حارثه بود.

بعد از آن كه يهوديان بر اين صلح نامه تن در دادند، پيشنهاد كردند كه اموال خيبر را به ما واگذار كن كه ما به اداره آن واردتريم تا شما، و عوائد آن بين ما و شما به تساوى تقسيم شود. رسول اللّه صلى الله عليه و آله هم پذيرفت به اين شرط كه هر وقت خواستيم شما را بيرون كنيم اين حق را داشته باشيم. اهل فدك به همين

قسم مصالحه كردند، در نتيجه اموال خيبر بين مسلمانان تقسيم شد، چون با جنگ فتح شده بود. ولى املاك فدك خالص_ه رسول خدا صلى الله عليه و آله شد، براى اين كه مسلمان__ان در آن جا جنگ__ى نك__رده بودن_د.

مسموم شدن رسول اللّه صلى الله عليه و آله

مسموم شدن رسول اللّه صلى الله عليه و آله (145)

بعد از آن كه رسول خدا صلى الله عليه و آله آرامشى يافت، زينب دختر حارث همسر سلام بن مشكم، برادرزاده مرحب (فرمانده لشكر يهود كه به دست على عليه السلام كشته شد،) گوسفندى بريان براى رسول صلى الله عليه و آله هديه فرستاد. قبلاًپرسيده بودكه آن جناب ازكدام عضو گوسفند بيشتر خوشش مى آيد، گفته بودند از پاچه گوسفند، و بدين جهت سمى كه همه جاى گوسفند ريخته بود، در پاچه آن بيشتر ريخت، و آن گاه آن را براى رسول اللّه صلى الله عليه و آله آورد و جلوى آن حضرت گذاشت.

رسول خدا صلى الله عليه و آله پاچه گوسفند را گرفت و كمى از آن در دهان گذاشت و بشر بن براء ابن معرور هم كه نزد آن جناب بود، استخوانى برداشت تا آن را بليسد، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرم__ود: از خ__وردن اين غ__ذا دس__ت بكشي__د ك__ه شان__ه گوسفن__د ب__ه من خب__ر

(146) از حنين تا تبوك

داد كه اين طع__ام مسم___وم است.

آن گاه زينب را صدا زدند و او اعتراف كرد و پرسيدند: چرا چنين كردى؟ گفت: براى اين كه مى دان__ى چه بر سر قوم من آم__د؟ پيش خود فكر ك__ردم اگر اين مرد پيغمبر باشد از ناحي__ه غيب آگاه__ش مى كنند و اگر پادشاه__ى باشد داغ دل__م را از او گرفته ام.

رس__ول خ__دا صلى الله عليه و آله از ج__رم او گذش__ت كرد، و بشر بن ب__راء از هم__ان يك لقم__ه كه خ__ورده ب__ود درگذش__ت. مى گوي_د:

در مرض__ى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به آن م__رض از دنيا رف__ت مادر بش__ر بن براء وارد

ش_د بر رس__ول خدا صلى الله عليه و آله تا از آن جن__اب عيادت كن__د. رسول خ__دا صلى الله عليه و آله فرم__ود:

اى ام بشر! لايزال آن لقمه اى كه من با پسرت در خيبر خورديم اثرش به من برمى گردد، و اينك نزديك است رگ قلب مرا قطع كند.

مسموم شدن رسول اللّه صلى الله عليه و آله (147)

مسلمانان معتقدند كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله با اين كه خداى تعالى او را به نبوت گ_رامى داشت_ه ب_ود، ب_ه شه__ادت از دني_ا رف_ت! (1)

1- الميزان ج: 36، ص: 150.

(148) از حنين تا تبوك

(149)

فصل ششم :جنگ تبوك

تدارك جنگ مسلمين با روم

جنگ تبوك از جهات دورى راه و استثنايى بودن آن با ساير غزوات پيامبر گرامى خدا تفاوت داشته است. در روايات اسلامى جزئياتى از تدارك و حركت مسلمانان به اين جنگ، و سختى هايى كه متحمل شده اند، وجود دارد، و مخصوصا از كارشكنى و تعلل من__افقي__ن حك__اي_ت هايى مى كنن__د كه در اين مبحث خلاصه اى از آنان نقل خواهد شد.

(150)

مقدمات جنگ تبوك چنين آغاز شد كه ييلاق نشين ها كه همه ساله از شام به مدينه بر مى گشتند، با خود پشمينه و خواربار مى آوردند، مردمى عوام بودند، در آن ايام در مدينه انتشار دادند كه روميان دارند قشون جمع آورى مى كنند و مى خواهند با لشكرى انبوه با رسول خدا صلى الله عليه و آله نبرد كنند. گفتند: «هِرْقِل» پادشاه روم با همه لشكريانش حركت كرده و قبايل غَسّان و جُذام و بَهْراء و عامِلَة را هم با خود هم داستان نموده است و خودش در حِمْ_ص مانده است و لشكريانش تا بَلْقاء رسيده اند.

رسول خدا صلى الله عليه و آله وقتى اين معنا را شنيد اصحاب خود را به تبوك، كه يكى از شهرهاى بَلْقاء است، فرستاد، و از آن سو افرادى را به ميان قبايلى كه در اطراف مدينه بودند، و هم چنين به مكه و نزد افرادى كه از ميان قبايل

خُزاعَه و مَزينَه و جُهَيْنَه مسلمان شده بودند، اعزام كرد، تا آنان را به جهاد تحريك كنند.

تدارك جنگ مسلمين با روم (151)

آن گاه به لشكريان خود دستور داد تا لواى جنگ را در «ثَنِيَّةُ الْوِداع» بيفراشتند، و به افرادى كه توانايى مالى داشتند دستور داد تا به تهى دستان كمك مالى كنند، و هر كس هر چه اندوخته دارد بيرون آورد و انفاق كند. لشكر نيز چنين كردند و با تشويق يكديگر لشكرى نيرومند شدند.

خطبه رسول اللّه صلى الله عليه و آله در مقدمه جنگ تبوك

رس_ول خ_دا صلى الله عليه و آله به خطبه ايست_اد و بعد از حم_د و ثن_اى پروردگ_ار، چني_ن فرمود:

- «اى مردم!

راست تري__ن گفتاره__ا، كت__اب خ__دا،

و س_زاوارتري__ن سفارش_ات، تق___وى،

(152) از حنين تا تبوك

و بهتري__ن ملت ه__ا، مل__ت ابراهي___م،

و نيكوترين سنت ه__ا، سن__ت محم__د،

و شري__ف ت_ري__ن سخن__ان، ذكر خدا،

و بهترين داستان ها، همين قرآن است،

و نيكوترين امور، آن امرى است كه عزيمت بر آن راسخ تر و جدى تر

و ب__دت__ري___ن ام__ور، آن ام__رى اس__ت ك__ه ت__ازه درآم__د ب__اش_د!

نيكوت__ري__ن هداي__ت، هداي___ت انبي_____اء،

شريف ترين كشتگان، آن هايى هستند كه در راه خدا شهيد شده باشند،

و تاريك تري__ن ك_ورى ه__ا، ك_ورى ضلال__ت بعد از هداي__ت اس_ت،

و بهت__ري__ن ك__اره__ا، آن ك__ارى اس__ت ك___ه ن__اف____ع ت__ر باش__د!

خطبه رسول اللّه صلى الله عليه و آله در مقدمه جنگ تبوك (153)

بهت___ري__ن ه__دايت ه__ا، آن ه_دايت__ى است ك__ه پي___روى گ____ردد،

و بدتري__ن كورى ه__ا، ك__ورى دل اس___ت،

دس__ت ب___الا (دهن__ده) بهت__ر از دس__ت پايين (گيرن___ده) اس____ت،

خواست__ه اى ك__ه ك__م و ب__ه ق__در كف__اي__ت ب__اش__د، بهت__ر از آن خواست__ه اى اس__ت ك__ه زي__اد و بازدارن__ده از ي__اد خ__دا باش___د،

بدترين معذرت ه__ا، مع__ذرت در دم مرگ،

و بدترين ندامت ها، ندامت در قيامت است،

پ__اره اى مردم كسانى ان__د كه به نماز جمع_ه نمى آيند، مگر گاه به گاه،

و پاره اى ديگر كسانى اند كه به ياد خدا نمى افتند، مگر بى اراده

و نيت،

و از بزرگترين خطاهاى زبان، دروغ،

(154) از حنين تا تبوك

و بهترين بى نيازى ه__ا، بى نيازى دل اس__ت، (سي_رى چش____م و دل)،

نيكوت___ري__ن توش__ه ه___ا، تق____وى،

و رأس حكمت، ت_رس از خداس___ت،

و بهت__ري___ن چي___زى ك____ه در دل م____ى افت___د، يقي____ن اس____ت؛

و ش__ك و تردي___د از كف___ر اس_ت؛

و دورى كردن ازيكديگرعمل جاهليت؛

و غ__ل و غ__ش از چ__رك جهن___م؛

و مست______ى اخگ____ر آت_________ش؛

و سرائي__دن شعر از ابليس است؛

و شراب انبان__ه هم___ه گناه__ان؛

خطبه رسول اللّه صلى الله عليه و آله در مقدمه جنگ تبوك (155)

و زن____ان دام ه____اى شيط___ان؛

و جوانى شعبه اى از جنون است؛

و بدترين كسب ها رباخ___وارى؛

و بدتري___ن خوردن ه__ا، خ__وردن م__ال يتي___م اس__ت!

نيك بخت آن كسى است كه از ديگ__ران پن___د بگي_رد،

و بدبخت آن كسى است كه در شكم مادر بدبخت باشد،

و ه__ر ي__ك از شم__ا س__رانج__ام در خ__ان_ه چه_ار ذراع__ى ق__رار خ__واهي__د گ__رف__ت،

در ه___ر ام_رى آخ_ر آن را باي___د نگريس__ت، و م___لاك ه__ر ام__رى آخ____ر آن اس__ت،

بدترين رباها دروغگوي_ى اس_ت (دروغ مانن__د رب__ا نظام زندگ__ى را مخت__ل مى س__ازد).

ه__ر آين__ده اى ن___زدي_____ك اس____ت،

(156) از حنين تا تبوك

ناس__زا گفتن به مؤمن فسق و قتال با او كفر، و خوردن گوشت او از نافرمانى خدا، و حرمت مال او مانند حرم___ت خون اوست،

هر كه به خ__دا توك___ل كن___د، خ___دا او را كفاي___ت مى كن____د،

و هر كه صبر كن__د به پيروزى مى رسد،

و هر كه از جرم ديگران درگذرد، خداوند از جرائم او درمى گذرد،

و ه_ر كه خش__م خود فرو ب__رد خداون__د پاداش___ش مى ده____د،

و هر كه صبر بر مصيب__ت كند، خدا او را عوض مرحمت مى كند،

و هر كه در پى انتشار فضائل خود بر آيد، خداوند در پى رسوائى اش بر خواهد آمد، و هر كه در اين باره سكوت كند، خداوند به بيشتر ازآن كه خود انتظارداشت. فضائلش راانتشارمى دهد،

و هركه معصيت كند، خدا عذابش دهد!

خطبه رسول اللّه صلى الله عليه و آله

در مقدمه جنگ تبوك (157)

بار الها! مرا و امت مرا بيامرز!

بار الها! مرا و امت مرا بيامرز!

من از خدا براى خودم و براى شما طلب مغفرت مى كنم!»

مردم وقتى اين خطبه را شنيدند در امر جهاد دلگرم شدند، و همه قبايلى كه آن جناب براى جنگ دستور حركتشان داده بود، حركت كردند، ولى پاره اى از منافقين و غيرمنافقي____ن تقاع_د ورزيدند.

متخلفي_ن از جنگ تب_وك

رسول خدا صلى الله عليه و آله به جد بن قيس برخورد و به او فرمود: - اى ابا وهب، آيا براى اين

(158) از حنين تا تبوك

جنگ با ما حركت نمى كنى؟ گويا از ديدن زنان زرد پوست خوددارى نمى توان كرد؟ عرض كرد: - يا رسول اللّه، به خدا سوگند قوم و قبيله من مى دانند كه هيچ كس در ميان آنان به قدر من زن دوست نيست، و من مى ترسم اگر با شما حركت كنم و به اين سفر بياي__م از ديدن زنان روم__ى نتوانم خوددارى كن__م، لذا استدع__ا دارم مرا مبت__لا مكن، و اج_ازه بده در شهر بمانم!

او از سويى به رسول اللّه صلى الله عليه و آله اين چنين گفت، لكن از سوى ديگر به گروهى از قوم خود گفت: هوا بسيار گرم است، در اين هواى گرم از خانه و زندگى خود بيرون مرويد!

پسرش گفت: آيا خودت فرمان رسول خدا صلى الله عليه و آله را مخالفت مى كنى بس نيست و اينك مردم را سفارش مى كنى كه گرمى هوا را بهانه كرده و آن جناب را مخالفت كنند. به خدا قسم در همين باره آيه اى خداوند نازل خواهد فرمود كه تا قيام قيامت مردم آن را بخ_وانند و ت_و رسوا شوى!

متخلفين از جنگ تبوك (159)

اتفاق__ا خداى تعال__ى آي__ه «وَ مِنْهُمْ مَ__نْ يَقُ_ولُ ائْ__ذَنْ لى...» را

فرستاد. (49 / توبه)

آن گ__اه جد بن قيس اضاف__ه كرده بود كه محمد خيال مى كند كه جنگ با روم هم مث__ل جنگ با ديگران است، ولى من به خوب__ى مى دان__م كه احدى از اي__ن مسلمي_ن از اين جن_گ برنخواهند گشت!

عقب مانده ها از لشكر

عده اى هم بودند كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله تخلف كردند كه صاحبان نيت صادقانه و بصيرت در دي__ن بودند، و هي__چ شك و ترديدى در عقايدشان رخنه نكرده بود، لكن پيش خود گفته بودند، ما بع_د از آن كه رس_ول اللّ__ه صلى الله عليه و آله حرك__ت كردن__د، از دنبال به او ملح_ق مى شوي_م.

(160) از حنين تا تبوك

از آن جمله يكى ابوخيثمه بود كه مردى قوى و داراى دو همسر و دو آلاچيق بود. همسران وى آلاچيق هايش را آب پاشى كرده و در آن آب آشاميدنى خنكى فراهم نموده و طعامى تهيه كرده بودند، در همين بين كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مسلمانان را دستور حركت داد او سرى به آلاچيق خود زد، و در جواب هواى نفس خود، كه او را به استفاده از آن دعوت مى كرد، گفت:

- نه به خدا سوگند! اين انصاف نيست كه رسول خدا صلى الله عليه و آله با اين كه خداى تعالى از گذشته و آينده او عفو فرموده، حركت كند، و در شدت حرارت و گرد و غبار و با سنگينى سلاح راه بپيمايد، و در راه خدا جهاد كند، آن گاه ابوخيثمه، كه مردى نيرومند است، در سايه آلاچيق، و در كنار همسران زيباى خود به عيش و عشرت بپردازد!!؟

عقب مانده ها از لشكر (161)

- ن_ه ب_ه خ_دا س_وگند، ك_ه از انص_اف دور اس_ت!

اين بگفت و از جا برخاست و شتر خود را آورد و اثاث

سفر را بر آن بار كرد و به رسول اللّه صلى الله عليه و آله ملحق شد. مردم وقتى ديدند سوارى از دور مى رسد به رسولخدا صلى الله عليه و آله گزارش دادند. حضرت فرمود: بايد ابا خيثمه باشد! ابوخيثمه نزديك شد و جريان كار خود را به عرض رسانيد. حضرت جزاى خير برايش طلب نموده و دعاى خيرش فرمود.

ابوذر بى مركب از لشكر عقب مانده

از جمله عقب ماندگان از لشكر، ابوذر بود، كه سه روز از رسول خدا صلى الله عليه و آله تخلف كرد. جريان كار او هم اين بود كه شترش ضعيف و لاغر بود، و در بين راه از پاى در آمد، و

(162) از حنين تا تبوك

اب_وذر ن_اگزي_ر شد اثاث خ__ود را از كول شت_ر پايي__ن آورد، و به دوش خ__ود بكش__د.

بع__د از سه روز مسلمان__ان ديدند مردى از دور مى رسد، به رسول خدا صلى الله عليه و آله گزارش دادند، حضرت فرمود: باي__د اباذر باشد! گفتند: آرى اباذر است! حضرت فرمود:

- به استقبالش برويد كه بسيار تشنه است! و مسلمانان آب برداشتند و به استقبالش شتافتند.

ابوذر خود را به رسول اللّه صلى الله عليه و آله رسانيد در حالى كه ظرفى آب همراه داشت. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: آب داشتى و تشنه بودى؟ عرض كرد: بلى! فرمود: چرا؟ عرض كرد: در ميان راه به سنگى گود برخوردم كه در گودى آن آب باران جمع شده بود، وقتى از آن آب چشيدم ديدم آب بسيار گوارايى است، با خود گفتم از اين آب نمى خورم مگر بعد از آن كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از آن آب بياشامد. حضرت فرمود:

ابوذر بى مركب از لشكر عقب مانده (163)

- اى اباذر، خدا رحمتت كند، تو تنها زندگى مى كنى، و تنها هم خواهى مرد، و تنها هم محشور خ_واهى شد، و تنها

ه_م به بهشت خواهى رفت!

- اى اب__اذر، مردم__ى از اه__ل عراق به وسيل__ه تو سعادتمن__د مى شون__د، آرى آنان به جنازه تو برمى خورند و تو را غسل و كفن مى كنند، و بر جنازه ات نماز مى خوانند و دفن مى كنند!

سه رانده ش_ده پشيمان

در ميان كسانى كه از آن جناب تخلف ورزيدند عده اى از منافقين بودند و عده اى هم از نيكان، كه سابقه نفاق از ايشان ديده نشده بود. از آن جمله: كعب بن مالك شاعر،

(164) از حنين تا تبوك

مراره بن ربيع، و هلال بن اميه رافعى. بعد از آن كه خداوند مهربان توبه شان را قبول ك__رد، كع_ب گفت__ه ب__ود:

«من ازخود در عجبم، زيراهرگزيادندارم كه روزى به مثل آن ايامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله حركت مى كرد، سر حال و نيرومند بوده باشم، و هيچ وقت جز در آن ايام داراى دو شتر نبودم، با خود گفتم فردا به بازار مى روم و لوازم سفر را خريدارى مى كنم و بعدا خود را به رسول اللّه صلى الله عليه و آله مى رسانم. به بازار مى رفتم و لكن حاجت خود را بر نمى آوردم تا آن كه به هلال بن اميه و مراره بن ربيع برخوردم. آن دو نيز از رسول اللّه صلى الله عليه و آله تخلف كرده بودند. باز هم متنبه نشدم، و با آن دو قرار گذاشتم فردا به بازار برويم. فردا به بازار رفتيم ولى كارى صورت نداديم. خلاصه در اين مدت كار ما اين بود كه مرتب مى گفتيم ف__ردا حرك__ت مى كني__م، و حرك__ت نمى كردي__م، تا يك وق__ت خبردار شدي__م كه رس__ول اللّ_ه صلى الله عليه و آله دارد برمى گ__ردد.

سه رانده شده پشيمان (165)

وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله راه خود را به مدينه نزديك كرد به استقبالش شتافتيم تا او را تهنيت بگوييم كه بحمداللّه به سلامت برگشته است، و لكن

با كمال تعجب ديديم كه جواب سلام ما را نداد، و از ما روى گردانيد!

آن گاه متوجه برادران دينى خود شديم و به ايشان سلام كرديم، ايشان هم جواب ما را ندادند. اين مطلب به خانواده هاى ما رسيد، و وقتى به خانه آمديم ديديم زن و بچه هاى ما نيز با ما حرف نمى زنند. به مسجد آمديم ديديم احدى نه به ما سلام مى كند و نه هم كلام ما مى شود، لاجرم زنان ما نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله مشرف شدند و به عرض رسانيدند كه شنيده ايم كه شما بر شوهران ما غضب فرموده ايد؟ آيا وظيفه ما هم اين است كه از آنان كناره گيرى كنيم؟ حضرت فرمود: نه، شما نبايد كناره گيرى كنيد، و لك_ن مواظب ب_اشيد با شما زندگى نكنند.»

(166) از حنين تا تبوك

وقتى كار كعب بن مالك، و دو رفيقش، به اين جا كشيد، گفتند ديگر مدينه جاى ما نيست، زيرا نه رسول خدا صلى الله عليه و آله با ما حرف مى زند، و نه احدى از برادران و قوم و خويشان، پس بياييد به ب__الاى كوه برويم و به دع__ا و زارى بپردازي__م. آخر يا اين اس__ت كه خ__دا از تقصي__رات ما درم_ى گ_ذرد، و ي_ا آن كه هم__ان جا از دني__ا مى رويم!

اين سه نفر از شهر بيرون شدند و به بالاى كوه ذباب رفتند و در آن جا به عبادت و روزه پرداختند. زن و فرزندانشان برايشان طعام مى آوردند و بر زمين مى گذاشتند و ب__دون اين كه حرف__ى بزنند، برمى گشتند. و اين برنام__ه تا مدتى طولان__ى ادامه داشت.

روزى كعب به آن دو نفر ديگر گفت: رفقا، حالا كه به چنين رسوايى و گرفتارى مبتلا شده ايم، و خدا و رسولش و به

پيروى از رسول خدا صلى الله عليه و آله خانواده هاى ما و برادران

سه رانده شده پشيمان (167)

دينى مان بر ما خشم گرفته اند، و احدى با ما هم كلام نمى شود، ما خود چرا به يكديگر خشم نگيريم، ما نيز مسلمانيم و بايد دستور پيامبر را پيروى كنيم و با يكديگر هم كلام نشويم. اينك هر يك از ما به گوشه اى از اين كوه بالا برويم و سوگند بخوريم كه ديگر با رفيق خود حرفى نزنيم تا بميريم، و يا آن كه خدا از تقصيرمان بگذرد!

مدت سه روز هم بدين منوال گذرانيدند، و يكه و تنها در كوه به سر بردند، حتى ط_ورى از يك_ديگ__ر كن_اره گ_رفتند ك_ه يك_ديگ__ر را ه_م نم_ى ديدن__د.

پس از سه روز، يعنى در شب سوم رسول خدا صلى الله عليه و آله در خانه ام سلمه بود كه آيه توبه و مژده مغفرت آن سه نفر نازل شد، و آن آيه اين بود: «لَقَدْ تابَ اللّهُ عَل_َى النَّبِ_ىِّ وَ الْمُهاجِرينَ وَ الاَْنْصارِ... .» (117 / توبه)

امام صادق عليه السلام فرمود: مقصود از مهاجرين و انصار، ابى ذر، ابوخيثمه، و عميربن

(168) از حنين تا تبوك

وهب بود كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله تخلف ورزيده و بعد به وى ملحق شدند. آن گاه درباره آن سه نفر كه آيه: «وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذينَ خُلِّفُوا...» در حقشان نازل گرديده است.

آيه مى فرمايد: «... حَتّىآ اِذا ضاقَتْ عَلَيْهِمُ الاَْرْضُ بِما رَحُبَتْ... .» (118 / توبه)

از اين رو زمين با همه فراخى اش بر آنان تنگ شد، كه نه رسول اللّه صلى الله عليه و آله با ايشان هم كلام مى شد، و نه برادران دينى، و نه زن و فرزندانشان؛ و به همين جهت، مدينه بر آنان تنگ شد و ناگزير از

مدينه تار و مار شدند؛ تا خداوند مهربان وقتى ديد به راستى نادم شده اند، توب__ه آنان را قب__ول فرمود.(1)

جنگ تبوك، آزمايشى بين نفاق و صدق

1- ال_مي_زان ج: 18، ص: 172. روايات اسلامى

جنگ تبوك، آزمايشى بين نفاق و صدق (169)

«قُلْ_تَ لاآ اَجِدُ م__آ اَحْمِلُكُمْ عَلَيْ_هِ تَوَلَّ__وْا وَ اَعْيُنُهُ_مْ تَفي_ضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَنا...!»

(92 / توبه)

ق__رآن مجيد در مقاب__ل تخلف و تقاعد قاعدين جنگ تبوك و ثروتمندانى كه نه تنها به جبهه نرفتند بلكه ديگ__ران را نيز از رفت__ن منع و سرزنش مى كردند، گروه ديگ_رى را تع_ريف مى كن_د كه نه تنه_ا آماده رفتن به جبه_ه بودن__د بلكه بدون داشت__ن تجهيزاتى به خدمت پيامب__ر گرام__ى اسلام مش_رف مى شدن__د و گري__ه و نال__ه مى ك_ردن__د كه آن ه_ا را تجهي_ز كند...!

- «... كسانى كه پيش تو آمدندتا مركبشان دهى، و تو گفتى چيزى ندارم كه شما را بر

(170) از حنين تا تبوك

آن سوار كنم، و ايشان با ديدگانى پراز اشك برفتند، كه چرا چيزى براى خرج كردن نمى ي__ابند...!» (92 / توبه)

از اين گونه اشخاص قلم تكليف و حكم وجوب جهاد برداشته شد، چون اگر برداشته نشود حرجى و شاق است. هم چنين توابع اين وجوب، از قبيل: مذمت در دنيا و عقاب در آخ__رت، پاى آن ه__ا را نمى گيرد، چون در حقيقت توابع مخالفت بر آن ها صدق نمى كند.

آن ه__ا نخ__واست__ه ب__ودن__د مانند منافقين با تخلف از امر جهاد و تقاعد ورزيدن كارشكن__ى كنن__د و روحيه اجتم__اع را ف__اس__د س__ازن__د.

در روايات اسلام__ى آمده كه اين آي__ه درباره «بَكّائين» نازل شده است و ايشان هفت نف_ر ب_ودند ك_ه سه ت_ن از ايش_ان يعنى: عب_دالرحم_ن بن كعب، علب_ه بن يزيد، عمرو بن ثعلبه بن غنمه از بنى النجار؛ سالم بن عمير، هرمى بن عبداله، و عبداللّه

جنگ تبوك، آزمايشى

بين نفاق و صدق (171)

ب_ن عم_ر، ابن ع_وف، عبداللّه بن مغفل؛ از قبيله مزينه بودند.

اين هفت نفر نزد رسول اللّه صلى الله عليه و آله آمدند و عرض كردند:

- يا رسول اللّه، ما را بر مركبى سوار كن، چه ما مركبى كه بر آن سوار شويم و بياييم نداريم! حض_رت فرم__ود: - من هم مركب__ى ندارم كه به شم__ا بدهم! (نقل از ابوحمزه ثمالى)

ضمنا در روايت آمده كه سپاهي__انى كه در تب__وك همراه رسول خدا صلى الله عليه و آله بودند سى هزار نفر مى شدند كه ده هزار نفر آنان مركب داشتند. در جنگ تبوك على عليه السلام به دستور رسول خدا صلى الله عليه و آله در مدينه ماند.

در درّ منثور روايت شده كه على بن ابيطالب عليه السلام بيرون رفتند تا به ثنية الوداع رسي_دند، و رس_ول خدا صلى الله عليه و آله م_ى خواست ب_ه تبوك برود و على گريه مى كرد و مى گفت:

- آي_ا مرا با بازماندگان مى گذارى؟

(172) از حنين تا تبوك

رس___ول خ___دا صلى الله عليه و آله ف____رم___ود:

_ راض__ى نيستى كه نسب___ت به من مانند هارون باشى نسبت به موسى؟ و هيچ فرقى در مي___ان__ه نب__اش__د مگ___ر نب__وت؟! (1)

نقش تخريبى منافقان در جنگ تبوك

«يآاَيُّهَ__ا الَّ__ذي__نَ ءَامَنُ__وا م__ا لَكُ__مْ ِ...وَ هُ__مْ ك_ارِهُونَ؟» (38 تا 48 / توبه)

1- ال_مي__زان ج: 18، ص: 275.

نقش تخريبى منافقان در جنگ تبوك (173)

جنگ تبوك در تاريخ اسلام، تنها جنگى است كه از اول منافقين در آن تخلف ورزيدن__د و پيغمبر خ__دا را يارى نكردن__د، و پيغمبر گرامى نيز آن ها را از همراهى لشك__ر اسلام، ب__راى جلوگي__رى از ايج__اد فتنه در داخ_ل جبهه مسلمي__ن، معاف كرد.

قرآن مجيد جريان تخلف منافقين را در جا به جاى اين آيات بيان مى كند، و در قسم___ت اول مى ف_رماي__د:

- «اى كسانى كه ايمان آورديد، شما را چه شده

كه وقتى گويندتان در راه خدا و براى جهاد بي__رون شويد، به زمي__ن سنگين_ى مى كنيد؟ مگ__ر از آخ__رت به زندگ__ى دنيا راض_ى شده ايد؟

- بدانيد بهره گرفتن از دنيا در قبال آخرت جز اندكى نيست! اگر بيرون نياييد، خداوند به عذابى دردناك عذابتان خواهد كرد، و گروهى غير شما مى آورد! و شما با تخلف خود او را ضرر نمى زنيد، و او بر هر چيزى تواناست!» (38 و 39 / توبه)

(174) از حنين تا تبوك

در اين آيات و آيات بعدش به مؤمنين عتابى شديد و تهديدى سخت شده است. (در دنباله اين آيات خداوند متعال يارى و كمك خود را نسبت به رسول گرامى خود بيان مى فرمايد و جريان اخراج و هجرت پيامبر را يادآورى مى كند كه چگونه كفار قريش او را از مكه بيرون كردند و براى قتل او نقشه كشيدند، و او را تا غار ثور دنبال كردند، ولى خداى مستعان او را با جنودى كه براى چشم هاى آنان نامرئى بود، يارى فرمود، و آن ها نتوانستند به پيامبر دسترسى پيدا كنند. و اين چنين است يارى خداى تعالى كه رسول گرامى خود را با آن يارى مى كند، حتى اگر كسى از مؤمنين به يارى اش نشتابد!)

سپ__س چنين دست__ور مى فرماي_د:

- «سبكبار و يا سنگين بار به جهاد در آييد! و با مال ها و جان هاى خود در راه خدا جه_اد كني__د! كه اين براى شما بهتر است، اگر مى دانستيد!» (41 / توبه)

نقش تخريبى منافقان در جنگ تبوك (175)

سنگين بارى در اين آيه كنايه است از وجود موانعى كه نگذارد انسان براى جهاد در راه خدا بيرون رود، نظير كثرت مشاغل مربوط به امور مالى و بازار و غيره، و

يا علاقه فراوان به زن و فرزند و خويشان و دوستان، به حدى كه دورى و جدايى از آنان را در دل انسان مكروه و ناپسندسازد، و هم چنين نداشتن زاد و راحله و اسلحه و هر مانع ديگرى كه آدمى را از شركت در جهاد بازدارد.

و در مقابل، مراد از سبكبارى اين است كه هيچ يك از اين ها مانع او نشود. پس اين كه فرمود در هر دو حال، با اين كه دو حال متضادند، به سوى جهاد بيرون روند، معنايش اين است كه در هر صورت و در هر دو حال به جهاد برويد، و هيچ بهانه اى را عذر نياوريد، و با مال ها و جان هاى خود، يعنى با هر وسيله اى كه برايت_ان ممك_ن است، جهاد كنيد!

(176) از حنين تا تبوك

ادامه آيه، سرزنش و مذمت منافقينى است كه از همراهى كردن با رسول اللّه صلى الله عليه و آله ب_راى جن__گ تبوك تخل__ف ورزي_دن__د:

- «اگر تو ايشان را به چيزى دعوت مى كردى كه نفع مالى مسلم و نقدى مى داشت، و به دست آوردنش هم آسان بود، به طور مسلم تو را اجابت مى كردند، و با تو بيرون مى آمدند، تا به طمع خود برسند، و غنيمتى را كه وعده داده باشى به چنگ آورند و لكن تو ايشان را به سفرى دور و دراز و كارى دشوار دعوت كردى، لذا درباره آن تثاقل ورزيدند.

- به زودى، بعد از آن كه از جنگ برگشتيد، و ايشان را در تخلفشان سرزنش كرديد، به خدا سوگند خواهند خورد كه اگر ما استطاعت مى داشتيم با شما مى آمديم. اين ها با اين طريقه اى كه در امر جهاد اتخاذ كرده اند، كه هر وقت آسان

نقش تخريبى منافقان در

جنگ تبوك (177)

و پر درآمد باش__د شركت كنن__د، و هر وق__ت دور و پر مشق__ت بود تخلف ورزند و عذرها و سوگندهاى دروغ_ي_ن بي_اورن_د، خ_ود را ه_لاك خ_واهن_د ك_رد!

_ و خ____دا م___ى دان__د ك__ه در سوگن__دش___ان دروغگ__وين__د!» (42 / توب____ه)

حذف منافقين از جنگ تبوك

خداى متعال در قرآن كريم با ذكر معافيت منافقين به وسيله رسول خدا صلى الله عليه و آله پرده از چهره زشت نفاق بر مى دارد، و در يك سؤال و جواب، ماهيت پست منافقين، و حكمت و درايت رسول اللّه صلى الله عليه و آله را روشن مى سازد:

- «خدايت ببخشاد! چرا پيش از آن كه راستگويان برايت مشخص شوند، و

(178) از حنين تا تبوك

دروغگوي__ان را بشناسى، اجازه ش__ان دادى؟ كسان__ى كه به خدا و روز جزا ايمان دارن__د براى اين كه با مال ه__ا و جان ه_اى خويش جهاد كنن__د از تو اجازه نمى خواهند،

آرى خداوند پرهيزكاران را مى شناسد!

تنها كسانى كه به خدا و روز جزا ايمان ندارند و دل هايشان به شك افتاده و در شك خ_ود س_رگردانند، از تو اجازه مى خواهند.

اگر بنا داشتند بيرون شوند براى آن جنب و جوشى از خود نشان داده و در صدد تهيه لوازم سفر بر مى آمدند، ولى خدا حركتشان را مكروه داشت، و به همين جهت بازشان داشت، و گفته شد: با قاعدين بنشينيد! اگر با شما بيرون شده بودند در كارتان ج__ز فس__اد نم__ى افزودن___د!

و ميان شما اراجيف انتشار مى دادند و فتنه جويى مى كردند و چون در ميان شما

حذف منافقين از جنگ تبوك (179)

زودباوران نيز بودند، و در نتيجه تحت تأثير اراجيف آن ها قرار مى گرفتند. و خدا ستمكاران را خوب مى شناسد!

قبلاً هم فتنه جويى كرده بودند و كارها را بر تو آشفته مى ساختند! تا آن كه حق بيامد و امر

خدا بر نقشه هاى شيطانى آنان، با وجودى كه ايشان كراهت داشتند، غلبه كرد!» (43 تا 48 / توبه)

سياق آيه در صدد بيان اين است كه - دروغگويى آنان روشن است، و با كوچكترين امتحان فاش مى شود. مثلاً اگر اجازه نمى دادى دروغ و رسوايى شان كشف مى شد. منظور از خطابى كه به رسول اللّه صلى الله عليه و آله شده، تنها و تنها بيان روشنى مطلب و وضوح آن است، و مراد افاده ظهور و وضوح دروغ منافقين است و بس! و اين كه فرمود: چرا به ايشان اجازه دادى؟ معنايش اين است كه اگر اجازه نمى دادى بهتر و زودتر رسوا

(180) از حنين تا تبوك

مى شدن__د، و آن ه__ا به خاط_ر سوء سري_ره و فس__اد نيت مستح__ق اين معن__ا بودن__د.

متعاقب آيه، دليل اين امر را بيان مى كند، چه از آن آيه بر مى آيد كه اذن ندادن آن جناب فى نفسه مصلحت نداشته است، بلكه مصلحت اذن دادنش بيشتر بوده است، زيرا اگ__ر اذن نمى داد و منافقي__ن را با خود مى ب__رد، بقيه مسلمان__ان را هم دچار خبال يعنى فساد افكار مى ك__رد، و هم اتحاد و اتفاق آنان را مبدل به تفرقه و اختلاف مى نمود.

پس متعين همين بود كه اجازه تخلف بدهد تا با مسلمانان به راه نيفتند و فساد افكار خود را در افكار و عقايد آنان نفوذ ندهند، و ميان آنان تفتين و اختلاف ايجاد نكنند، چون همه مسلمانان داراى ايمان محكم نبودند و بعضى از ايشان ايمانشان سست و دل هايشان مريض و مبتلا به وسواس بود. اين دسته گوش هايشان بدهكار سخنان ف_ريبنده آن_ان، و آم_اده پذيرش وسوسه هاى آنان بود.

حذف منافقين از جنگ تبوك (181)

همه اين ها در صورتى بود كه منافقين

در رودربايستى گير مى كردند و با مسلمانان به راه مى افتادند، و اگر صريحا اعلام مخالفت مى كردند و علنا فرمان رسول خدا صلى الله عليه و آله را عصيان مى نمودند، كه خود محذور بزرگ ديگرى داشت، و آن اين بود كه علاوه بر ايج_اد دو دستگى، درِ نافرمانى روى ديگران باز مى شد.

تحليلى در مسئله نفاق در مسلمانان اوليه

ممكن است بعضى ها پيش خود تصور كنند اگر در آن ايام كه ايام جنگ تبوك و بحبوحه شوكت و قدرت اسلام و نفوذ كلمه رسول اللّه صلى الله عليه و آله بود، نفاق منافقين تا اين اندازه مشخص و معلوم بود، و افراد آنان تا اين اندازه شناخته شده بودند، مسلمانان فريب تفتين هاى آنان را نمى خوردند، تا در نتيجه گرفتار اختلاف نمى شدند!؟

(182) از حنين تا تبوك

لذا مى گ_ويي_م:

اسلام از نظر ديگران مهابت و شوكت داشت، و ملل ديگر آن روز از شوكت آن هراسيده و از شمشير سپاهيانش به لرزه مى افتادند، و اما مسلمانان، در ميان خود، آن طور كه بايد و شايد از تعاليم اسلام بهره مند نشده بودند، و به وسيله آن دل هايشان را از مرض نفاق پاك نكرده بودند، و در نتيجه آن طور كه بايد داراى وحدت كلمه و عزم راسخ نشده بودند.

آيات مورد بحث، و آيات بعد از آن تا آخر سوره، شاهد اين گفتار است.

آرى همين مسلمين بودند كه در جنگ احد مرض دل ها و نفاق درونى خود را اظهار نموده و با اين كه دشمن در كنار شهر ايشان قرار داشت نزديك ثلث ايشان پشت به جنگ داده و هرچه ديگران نصيحتشان كردند و هر چه الحاح و اصرار ورزيدند به

تحليلى در مسئله نفاق در مسلمانان اوليه (183)

خرجش__ان ن_رف_ت، و همي_ن خ_ود يك_ى از عوام_ل شكست مسلمي_ن در

آن روز گرديد!

مؤمنين، و مشكلات جنگ

خداوند متعال سپس به مدح مؤمنين واقعى پرداخته و عكس العمل آن ها را در م_ق_اب__ل مشك_لات و دش_وارى ه_اى جن__گ تب_وك بي_ان مى ف_رم_اي_د:

- «كسانى كه به خدا و روز جزا ايمان دارند، براى اين كه با مال ها و جان هاى خويش جهاد كنند، از تو اجازه (معافيت از جنگ) نمى خواهند.

- آرى، خ_داون_د پ_رهي__زكاران را م_ى شناس___د!» (44 / توبه)

اين آيه يكى از علايم نفاق را كه باعث تشخيص مؤمنين از منافقين مى شود، بيان

(184) از حنين تا تبوك

مى كن__د، و آن اين است كه منافق از پيغمبر اج__ازه تخلف از جه__اد مى گي__رد، ولى مؤم__ن در جهاد در راه خ__دا پيشدست__ى كرده و هرگ__ز به تخل__ف راض__ى نمى شود!

خداوند تعالى در اين دو آيه مى خواهد بفرمايد كه - جهاد در راه خدا، با جان و مال، از لوازم ايمان واقعى و درونى به خدا و روز جزاست، چون چنين ايمانى، آدمى را به تقوى سوق مى دهد، و مؤمن به خاطر داشتن چنين ايمانى نسبت به وجوب جهاد بصيرتى به دست مى آورد، و همين بصيرت نمى گذارد كه در امر جهاد تثاقل و كاهلى كند، ت_ا چه رسد به اين كه از ول_ى ام_ر خود اجازه تخلف و مع_افيت از جه_اد بخواهد!!

كارشكنى هاى منافقين در جنگ تبوك

كارشكنى هاى منافقين در جنگ تبوك (185)

در پايان آيات، خداى تعالى در شناخت منافقين و معرفى آن ها چنين تأكيد مى فرمايد:

- «قسم مى خورم كه منافقين، به طور مسلم، از پيش از اين جنگ (جنگ تبوك) خواهان فتنه و محنت و اختلاف كلمه و تفرقه در اجتماع شما بودند، هم چنان كه در جنگ احد، عبداللّه بن ابى سلول يك ثلث از جمعيت سپاهيان شما را از صحنه جن__گ به ط_رف مدينه برگرداني_د، و از ي_ارى رس_ول اللّ__ه

صلى الله عليه و آله دري__غ ورزي_د!

- آرى، همين منافقين هستند كه همواره امور را براى تو دگرگونه مى ساختند و نعل وارونه مى زدند، و مردم را به مخالفت تو دعوت، و بر معصيت تخلف از امر جهاد تحريك مى كردند، و يهوديان و مشركان را بر قتال با مسلمانان بر مى انگيختند، و در ميان مسلمين جاسوسى و خرابكارى هاى ديگر مى كردند - تا

(186) از حنين تا تبوك

آن كه حق، آن حقى كه بايد پيروى شود - بيامد، و امر خدا و آن چه كه از دين مى خواست پيروز گشت و بر خواست هاى شيطانى كافران غالب آمد!» (48/توبه)

در روايات اسلامى آمده كه سر كرده اين منافقان - عبداللّه بن ابى، عبداللّه بن نبتل، و رفاعه بن زيد بن تابوت - بود كه از بزرگان منافقين و از كسانى بودند كه عليه اسلام و مسلمين هم_واره توطئه چينى مى كردند. (نقل از درمنثور) (1)

توطئه قتل رسول اللّه در جنگ تبوك

1- ال_مي____________زان ج: 18، ص: 148.

توطئه قتل رسول اللّه در جنگ تبوك (187)

«يَ_حْ_ذَرُ الْ_مُ_ن_افِ_قُ_ونَ...!» (64 تا 74 / ت_وب_ه)

اين آيات قرآن يك خصوصيت ديگرى از خصوصيات منافقين و زشتى ديگرى از زشت كارى ها و جرايم آنان را ذكر مى كند، كه همواره سعى داشتند با پرده نفاق روپ_وش روى آن بين_دازند و كم_ال مراقبت را داشتند كه مبادا از پرده بيرون بيفتد، و سوره اى از قرآن درب__اره آن ن__ازل ش__ود، و نقش_ه ش_وم آن__ان را نق__ش بر آب كن_د:

- «منافقين حذر دارند از اين كه برايشان سوره اى نازل شود، كه از آن چه در دل هايشان نهفت_ه است، خب_ر دهد.

- بگو! مسخره كنيد كه خدا آن چه را كه از آن حذر داريد، بيرون خواهد افكند! و اگر از ايشان بپرسى كه چه

داشتيد مى كرديد؟ به طور مسلم خواهند گفت: داشتيم

(188) از حنين تا تبوك

تفري__ح و بازى مى كردي__م، بگ__و!

- آيا داشتيد خدا و آيات او و رسول او را مسخره مى كرديد؟ عذر نياوريد كه بعد از ايمانتان كافر شديد! اگر از طايفه اى از شما بگذريم، بارى طايفه ديگرتان را به خاطر اين كه گناه پيشه بودند، عذاب خواهيم كرد! مردان و زنان منافق بعضى از بعض ديگرند، و مردم را به كار زشت وا مى دارند، و از كار نيك نهى مى كنند، و دست هاى خود را از انفاق در راه خدا بازمى دارند. خدا را فراموش كرده اند، خدا هم ايشان را فراموش كرده است، آرى منافقان فاسقانند! خدا به مردان و زنان منافق و به كفار وعده آتش جهنم داده است، كه جاودانه در آنند، و همان برايشان بس است، خدا لعنتشان كرده، و عذابى دارند كه جاودانه است...!» (64 تا 68 / توبه)

اين آيات نشان مى دهد كه اولاً منافقين جمعيتى زياد بوده اند و طايفه به طايفه و

توطئه قتل رسول اللّه در جنگ تبوك (189)

گروه به گروه، و اين گروه ها با يك باند ديگرى از منافقين ارتباط داشته اند. آن ها همه دعوى مسلمانى و ايمان داشتند، حتى آن روزى كه زبان به كلمه كفر باز كردند و كفر درونى خود را بيرون ريختند.

آيات فوق هم چنين دلالت دارد بر اين كه همه منافقين براى پياده كردن نقشه اى كه با هم ريخته بودند، فعاليت مى كردند، و در موقع طرح آن به كفر خود تصريح كرده و تصميم بر امر بزرگى گرفته بودند، كه خداى تعالى ميان آنان و انجام تصميم شان حايل ش__د، و اميدشان را ناامي_د كرد و نقشه هايش__ان و فعاليت هايش__ان همه خنث_ى

گرديد.

آيات بيانگ__ر اين هستند كه پاره اى از حركات و عمليات كه از تصميم خطرناك ايش__ان حكاي__ت كن__د از ايش__ان س__ر زده ب__ود، كه وقتى بازخواس__ت شدند، ك__ه چه ك__ارى بود كه مى كرديد، بهانه آورده ان__د به ع__ذرى كه بدت__ر از گن__اه بوده است.

(190) از حنين تا تبوك

آيات بعد از اين دلالت دارند بر اين كه اين واقعه در ايامى اتفاق افتاده بود، كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از مدينه براى رفتن به جنگ تبوك خيمه بيرون زد، و بدان سفر رفت و هنوز برنگشته بود.

خلاصه، از آيات فوق، اين قسمت از تاريخ نفاق در اسلام و توطئه آن ها روشن مى گردد، كه جماعتى از كسانى كه با رسول اللّه صلى الله عليه و آله بيرون آمدند، توطئه چينى كردند كه آسيبى به آن حضرت برسانند، و در همين موقع بود كه به كلمات كفرآميزى كه كفر ايشان را بعد از اسلام آوردن، ثابت مى كرد، به زبان آورده، و آن را مخفى مى داشتند، و آن گاه تصميم گرفتند نقشه اى كه براى كشتن رسول خدا صلى الله عليه و آله چيده اند پياده كنند، و يا بدون خبر بر سرش بريزند و يا به نحوى ديگر حضرتش را به قتل برسانند. خداوند كيد ايش__ان را باطل و آن ه__ا را رسوا ك__رد، و پ_رده از روى اس_رار خطرناكشان برداشت.

توطئه قتل رسول اللّه در جنگ تبوك (191)

بع_د از آن كه م_ورد ب_ازجوي_ى ق_رار گ_رفتند، گفتند:

- ما داشتيم آهسته با هم صحبت و تفريح مى كرديم!

خداى تعالى به زبان پيغمبرش مورد عتابش قرار داد كه شما خدا را مسخره و آيات او و پيغمبرش را استهزا مى كنيد، آن گاه تهديدشان مى كند كه اگر توبه نكنند، عذاب خواهند داشت، و پيغمب__رش را امر مى كن__د تا

به جهاد عليه ايشان و عليه كفار قيام كند.

در رواي_ات اس__لامى (در مجم_ع البيان) نق_ل شده كه:

«اين آيه درباره دوازده نفر نازل شده كه در عقبه كمين كرده بودند تا وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله در مراجعت از تبوك بدان جا مى رسد، بر سرش بتازند و از پايش در آورند، و لك__ن جبرئيل رسول اللّه صلى الله عليه و آله را از جريان خبردار كرد، و دستور داد افرادى را بفرستند تا ب_ا تازيان__ه به سر و ص__ورت شت_ران آن__ان بزنن___د.

(192) از حنين تا تبوك

در آن موقع عمار ياسر زمام مركب رسول خدا صلى الله عليه و آله را مى كشيد، و حذيفه آن را از عقب م_ى راند و حض_رت به خذيفه فرمود:

- بزن به سر و صورت مركب هاى ايشان! عرض كرد:

- من هيچ يك از ايشان را نمى شناسم.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه اين ها فلانى و فلانى هستند، و همه آن ها را اسم برد. حذيفه عرض كرد: چرا نمى فرستيد آن ها را بكشند! فرمود:

_ دوست ندارم فردا عرب بگويد:همين كه قدرتى به دست آورد ياران خودرابكشت.» (1)

تبليغات و كارشكنى منافقان در جنگ تبوك

1- الميزان ج: 18، ص: 217.

تبليغات و كارشكنى منافقان در جنگ تبوك (193)

«فَ__رِحَ الْمُخَلَّفُ__ونَ بِمَقْعَدِهِ__مْ خِلافَ رَسُ__ولِ اللّ__هِ... .» (81 تا 87 / توبه)

منافقين نه تنها از عدم همراهى رسول اللّه صلى الله عليه و آله در جنگ تبوك اظهار خوشحالى مى كردند بلكه سعى مى كردند ديگران را از يارى رسول اللّه صلى الله عليه و آله بازدارند، و دست آويز مخ_الفت ه_ا و ت_وطئه ه__ايش__ان گرم_ى ه__وا و مشكلات دورى راه و امث__ال آن ب__ود.

قرآن مجيد اين صحنه ها را چنين بيان كرده اس_ت:

- «به جا ماندگان، و آن هايى كه به جهاد نرفتند، پس از حركت رسول اللّه از تخلف كردن خود شادمان شدند، و كراهت داشتند كه با مال ها و جان هاى خود در راه خدا

جهاد كنند، و گفتند:

(194) از حنين تا تبوك

- در اين گرما بيرون نرويد!

- بگ__و! گرم__اى آتش جهن__م سخت ت__ر است، اگ_ر مى فهمي_دي_د!» (81 / توبه)

منافقين به ديگران تلقين مى كردند و مى گفتند كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله را يارى نكنند، و زحمات آن جناب را در حركت دادن مردم به سوى جهاد خنثى كنند. خداى تعالى آن جن_اب را دستور مى دهد كه چني_ن جوابشان دهد ك_ه:

_ قُ__لْ ن__ارُ جَهَنَّ__مَ اَشَ__دُّ حَ____رّا!

يعنى اگر فرار از حرارت و تقاعد ورزيدن شما را از گرما نجات مى دهد، بارى، از حرارتى شديدتر از آن يعنى حرارت دوزخ نجات نمى دهد، و اين فرار از حرارت گرماى آسان تابستان شما را دچار آن حرارت شديد مى سازد.

در آيه بع__دى خداى تعال__ى از نتيج__ه اين خوشحالى ش__ان ياد ك_رده و مى فرمايد:

تبليغات و كارشكنى منافقان در جنگ تبوك (195)

- «با در نظر داشتن آن چه مى كردند، و كسب نمودند، لازم است در دنيا كمتر بخندند و خوشحالى كنند و در آخرت بسياربگريند و اندوهناك شوند!»(82/توبه)

يعنى آثار اعمال آن ها موجب اين شد كه بايد كم بخندند و بسيار بگريند. در واقع، آن كارها كه كردند دو اثر به جاى گذاشت، يكى راحتى و خوشحالى در چند روز مختصرى كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله تخلف كرده بودند، و يكى ذلت و خوارى در نزد خدا و رسول و همه مؤمنين در مابقى عمر و زندگى دنيا، و حرارت آتش دوزخ در قيامت و بعد از مرگ!

آي_ه بعدى خط__اب به رس___ول اللّه صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

- «اگر خداوند تو را به سوى دسته اى از آنان بازگردانيد، و براى بيرون شدن از تو اجازه خواستند، بگو، هرگز با من بيرون نخواهيد آمد، و هرگز با من

با دشمن

(196) از حنين تا تبوك

كارزار نخواهيد كرد، چون شما نخستين بار به تقاعد رضايت داديد، پسى با وام_اندگ__ان بنشيني__د!» (83 / توب____ه)

سپس رسول گرامى خود را دستور مى دهد كه:

- «هيچ وقت بر احدى از آنان كه بميرد، نماز مگذار، و بر قبرش مايست! چه ايش__ان به خ__دا و رسول__ش كافر شدند و به حال__ت فسق مردن__د... چون س_وره اى نازل شود كه:

- به خدا ايمان بياوريد و با رسولش به جهاد برويد، توانگران آن ها از تو اجازه مى خواهند و مى گويند:

- بگذار با واماندگان باشيم! راضى شده اند كه قرين زنان و زمين گيران باشند! و خدا بر دل هايشان مهر زده، و در نتيجه نمى فهمند... به زودى همين كه به سوى

تبليغات و كارشكنى منافقان در جنگ تبوك (197)

ايشان بازگرديد برايتان به خدا سوگند مى خورند تا از ايشان صرف نظر كنيد، و شما از ايشان صرف نظر كنيدكه ايشان پليدند، و جايشان به كيفر آن چه مى كردند، جهنم است! برايتان سوگند مى خورند كه از ايشان راضى شويد، به فرضى هم كه شم__ا راضى شوي__د، خدا از م__ردم فاس__ق راضى نمى شود!!» (84 تا 96 / توبه)

اين آيات نهى مى كند رسول خدا صلى الله عليه و آله را از اين كه نماز ميت بخواند براى كسى كه منافق بوده باشد، و از اين كه كنار قبر آن ها بايستد، زيرا آن ها كفر ورزيدند و فاسق شدند، و بر همين فسق خود نيز مردند!

از همه اين موارد بر مى آيد كه كسى كه به خاطر احاطه و استيلاى كفر در دلش فاقد ايمان به خدا گشت، ديگر راهى به سوى نجات ندارد، و هم چنين استغفار جهت منافقين و نماز خواندن بر جنازه هاى ايشان و

ايستادن در كنار قبور آن ها و طلب مغفرت كردن، لغ__و و بى نتيج_ه اس_ت!

(198) از حنين تا تبوك

از اين جا مى توان فهميد كه در صدر اسلام، رسول گرامى خدا بر جنازه مؤمنين نماز مى خوانده اس__ت، و در كنار قب__ور آن ها مى ايست__اد و طلب مغفرت و دعا مى كرد.

در روايات اسلامى (در درّ منثور) آمده است كه جنگ تبوك آخرين جنگى بود كه رس_ول خدا صلى الله عليه و آله در آن شرك__ت جست، و آن را غ__زوه حر و غ_زوه عسره نيز ناميده اند.

در روايت ديگر آمده كه: «رسول خدا صلى الله عليه و آله در شدت حرارت به سوى جنگ تبوك بيرون ش_د. م_ردى از بن_ى سلم_ه خط_اب ب_ه م_ردم ك_رده و گف_ت: در اي_ن ش_دت گ_رما از شهر و خانه هاى خود بيرون نرويد. خداوند در پاسخش آيه اى نازل كرد و فرمود: «بگو آتش جهنم حرارتش شديدتر است!» (1)

1- الميزان ج: 18، ص: 270.

تبليغات و كارشكنى منافقان در جنگ تبوك (199)

ساعات عسرت و دشوارى جنگ تبوك

«لَقَدْ تابَ اللّهُ عَلَى النَّبِىِّ وَ الْمُهاجِرينَ وَ الاَْنْصارِ الَّذينَ اتَّبَعُوهُ ف_ى ساعَةِ الْعُ_سْرَةِ!» (117 / توبه)

در روايات اسلام__ى (در مجمع البي__ان) آمده كه اين آي__ه در واقعه جن__گ تبوك و آن شداي__دى ك__ه مسلمان__ان در آن جنگ ديدن__د، نازل ش__ده اس__ت، كه حت__ى بعضى از ايشان تصميم گرفتن_د برگردند، ولى لط_ف خدا ايش_ان را دستگي__رى ك___رد.

در آن جنگ هر ده نفر از مسلمانان يك شتر داشتند، و به نوبت يكى پس از ديگرى بر

(200) از حنين تا تبوك

آن سوار مى شدند، و آذوقه شان هم آرد جو با سبوس، و تعدادى خرماى كرم خورده، و روغن گنديده بود، و چند نفرى از ايشان مختصر خرمايى كه داشتند در ميان خود بدين

طريق مورد استفاده قرار مى دادند كه وقتى گرسنگى به ايشان فشار مى آورد، يك دانه خرما را هر يك به دهان گذاشته و مى مكيد تا مزه آن را احساس كند، و آن گاه در مى آورد و به ديگرى مى داد، و هم چنين تا به آخر آن را دهان گذاشته، و يك جرعه آب روى آن مى خوردند، تا مى ماند هسته اش.

خداوند متعال در اين آيه قسم ياد مى كند به اين كه به رحمت خود به سوى رسول خ__دا صلى الله عليه و آله و مهاجري_ن و انص_ار و (نيز آن سه تن كه تخل__ف كرده بودن__د) بازگش__ت.

اما، بازگشت خدا بر مهاجر و انصار براى اين بود كه ايشان در ساعت عسرت دست از رسول خدا صلى الله عليه و آله بر نداشتند. و مقصود از ساعت عسرت همان ايامى است كه رسول

ساعات عسرت و دشوارى جنگ تبوك (201)

خ__دا صلى الله عليه و آله به سوى تبوك حركت مى كرد، و مهاجرين و انصار نخست دل بعضى از ايشان دچار لغ__زش گرديد، و از حق گريزان شد، و چون دنباله آن لغزش را نگرفتند و به ه__واى نفس گ__وش ندادن__د و حرك__ت كردن__د، لذا خداون__د از ايش__ان درگذشت، كه او به ايشان رئ__وف و مهرب__ان اس_ت!

اما، بازگشت از آن سه نفر، از اين قرار بود كه وقتى كارشان به سختى كشيد و زمين به همه فراخى اش برايشان تنگ شد، و ديدند كه احدى از مردم با ايشان حرف نمى زند و سلام و عليك نمى كند، و حتى زن و فرزندشان هم با ايشان حرف نمى زنند، آن وقت يقين كردند كه جز خدا و توبه به درگاه او هيچ پناهگاهى نيست، و خدا از ايشان درگذش__ت، و به رحمت خوي__ش به ايشان بازگشت فرمود

تا ايشان توبه كنن_د و او قبول نمايد!

(202) از حنين تا تبوك

(شايد غرض اصلى آي__ه بيان گذشت خدا از آن سه تن متخلف بود و گذشت از مهاجر و انصار، و حتى گذش__ت از رسول خدا صلى الله عليه و آله صرف__ا به منظور دلخوشى همان سه نفر ذكر شده است، تا از آمي__زش و خلط با مردم خجال__ت نكشند، و احساس كنند كه فرق__ى ميان آن__ان و ساير مردم نيس__ت، و ايشان و همه م__ردم در يك جهت شركت دارن__د، و آن جهت اين است كه خدا به رحمت خود از همه آن ها در گذشته است، و در اي__ن معن__ا ايش__ان كمت__ر از ساي_ري_ن و سايري__ن بالات__ر از ايش__ان نيستن__د.)

در دنباله آيه خداوندتعالى مى فرمايد:

- «و ايشان را حق__ى نيست كه به خاط__ر اشتغال به خود از آن جناب غافل باشند و صرف نظ__ر كنند، و در مواقع خطر در جنگ ه__ا و در سختى هاى سفر تركش گوين__د، و خود سرگرم لذايذ زندگ___ى ب_اش_ن_د!» (120 / توبه)

ساعات عسرت و دشوارى جنگ تبوك (203)

اين آيه، حق تخلف از رسول خدا صلى الله عليه و آله را از اهل مدينه و اعرابى كه در اطراف آن هستند، سلب مى كند، و سپس خاطر نشان مى سازد كه خداوند در مقابل اين سلب حق برايشان در برابر مصيبتى كه در جهاد ببينند، از قبيل گرسنگى و عطش و تعب، و در برابر سرزمينى كه بپيمايند، و بدان وسيله كفار را به شدت خشم دچار سازند، و يا هر بلايى كه بر سر آنان بياورند، يك عمل صالح در نامه عملشان مى نويسد:

- «هزينه اى كه در اين راه خرج مى كنند، چه كم و چه زياد، و هم چنين هر وادى

را كه بپيمايند، براى آنان نوشته مى شود، و نزد خدا محفوظ مى ماند، تا به بهت_رين پاداش جزا داده شوند!» (121 / توبه)

(1)

1- ال_مي___زان ج : 18، ص: 343.

(204) از حنين تا تبوك

تأمين كنندگان منابع مالى و جانى جنگ

«امِنُوا بِاللّ__هِ وَ رَسُولِهِ وَ اَنْفِقُ_وا مِمّا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلَفينَ فيهِ...!» (7 / حديد)

در اين آيات، خداى سبحان دستور مؤكد مى دهد كه مسلمين در راه خدا و مخص__وص__ا در جه__اد انف__اق كنن_د.

- «و از شم__ا آن__ان كه قب__ل از فت__ح انف__اق كردند، و كارزار نمودن__د، با ديگ_ران ب_راب_ر نيستن__د، و آن__ان درج__ه اى عظيم ت__ر دارن__د...!» (10 / حديد)

تأمين كنندگان منابع مالى و جانى جنگ (205)

همي__ن خ__ود مؤي__د آن ق__ول__ى اس__ت كه مى گوي__د آي__ه شريف__ه در جن__گ تب__وك ن__ازل ش_ده اس_ت:

- «به خدا و رسولش ايمان بياوريد، و از مال هايى انفاق كنيد كه شما را در آن جانشين ديگران ساخت، و آن كسان كه ايمان آوردند و انفاق كردند در راه خدا، آن هارا پاداشى بزرگ باشد!» (7 / حديد)

در آيه بعدى مى فرمايد:

- «شما خليف__ه خدا (يا خليف__ه نياكان خود) در ام__وال هستيد، بايد بدانيد كه انفاق بدون ايم__ان به خدا ارزش__ى و اج__رى ندارد، آن انف_اق اج__ر و ارزشى دارد كه توأم با ايمان باشد!» (7 / حديد)

آي_ه بع_دى م_ى ف_رمايد:

(206) از حنين تا تبوك

- «و چرا بايد در راه خدا انفاق نكنيد؟ با اين كه ميراث آسمان ها و زمين از آن خداست، و از شما، آنان كه قبل از فتح انفاق كردند و پيكار نمودند، با ديگران برابر نيستند، آنان درجه عظيم ترى دارند، تا كسانى كه بعد از فتح انفاق نمودند و كارزار كردند. البته خدا به هر دو طايفه وعده احسان

داده است و خدا به آن چه مى كنيد خبير است!» (10 / حديد)

مى خواهد بفرمايد بين اين دو طايفه تساوى نيست، و اين دو طايفه عبارتند از كسانى كه قبل از جنگ انفاق كردند و در جنگ هم شركت كردند؛ و كسانى كه بعد از پايان جنگ انفاق كردند.

فتحى كه بدان در آيات اشاره شده، به طورى كه گفته اند، فتح مكه يا فتح حديبيه است. و اين كه قتال را عطف بر انفاق كرده، خالى از اين اشاره و بلكه دلالت نيست كه

تأمين كنندگان منابع مالى و جانى جنگ (207)

م__راد به انف__اق در راه خدا، ك__ه در آيات م__ردم را به انجام آن تشويق ف_رم_وده، انف_اق در جه__اد اس_ت!

و گويا آيه شريفه در اين مقام است كه اين معنا را بيان كند كه در انفاق در راه خدا هر چ__ه قدر بيشت_ر عجله شود ن_زد خدا محبوب تر است و منزلت و اجرش بيشتر است.

و خلاصه، آيه شريفه در مقام تربيت انسان هاست، و مى خواهد توصيه نمايد به عمل خير، و از آن جمله توصيه مى كند به اين كه انفاق را به خاطر اين كه خير است و م__رض__ى خ__دا، دوست ب__دارن__د و در آن عجله كنند، و چون مردرندانى نباشند كه صب__ر مى كنن__د تا وقت__ى كه پيروزى قطع__ى ش__د، آن وقت دس__ت به جيب ببرند.(1)

1- ال_مي__زان ج: 37، ص: 313.

(208) از حنين تا تبوك

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109